حيله هاي شرعي و چاره جوئي هاي صحيح

مشخصات كتاب

سرشناسه : مكارم شيرازي، ناصر، 1305 -

عنوان و نام پديدآور : حيله هاي شرعي و چاره جوئي هاي صحيح / مكارم شيرازي ؛ گردآوري ابوالقاسم عليان نژادي.

مشخصات نشر : قم : مدرسه الامام علي ابن ابي طالب (ع)، 1383.

مشخصات ظاهري : 167 ص.

شابك : 6000ريال 964-8139-22-9 : ؛ 12000ريال: چاپ سوم 978-964-8139-22-8 :

يادداشت : پشت جلد به انگليسي:.Legal ruses the right solutions

يادداشت : چاپ سوم: 1387.

يادداشت : كتابنامه بصورت زيرنويس.

موضوع : حيل (فقه)

موضوع : حل مساله -- جنبه هاي مذهبي -- اسلام

شناسه افزوده : عليان نژادي، ابوالقاسم، 1343 - ، گردآورنده

رده بندي كنگره : BP198/م 7ح 9 1383

رده بندي ديويي : 297/3785

شماره كتابشناسي ملي : م84-28600

پيشگفتار

اشاره

بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِيمِ*

چه كساني به سراغ حيله ها مي روند؟

بي شك والاترين ويژگي مؤمنان، صفت زيباي عبوديّت و بندگي خداست، و روشن ترين دليل اين مدّعي، آن كه مسلمانان از آغاز اسلام تا قيام قيامت، روزانه حدّ اقل ده بار قبل از شهادت بر رسالت پيامبر بزرگوار اسلام صلّي اللّه عليه و آله، به عبوديّت و بندگي ايشان شهادت مي دهند (و اشهد أنّ محمّدا عبده و رسوله)، يعني راز رسيدن به مقام شامخ و بي بديل رسالت را، بندگي و عبوديّت كامل آن حضرت مي دانند.

امّا نكتۀ قابل دقّت تفاوت «عبادت» و «عبوديّت» است! زيرا عبادت چيزي است، و عبوديّت چيز ديگر، و بدين جهت هر عابدي «عبد» نيست، ولي هر عبدي «عابد» است. شيطان رانده شده عابد بزرگي بود، كه طبق برخي از روايات مدّت بسيار طولاني خداوند را عبادت كرد «1»، ولي هرگز بندۀ خوبي نبود، و طعم شيرين عبوديّت را نچشيد، وگرنه در مقابل معبودش سركشي و طغيان نمي كرد، و راه گمراهي را

______________________________

(1). نهج البلاغه، خطبۀ 192 (خطبۀ قاصعه).

حيله هاي شرعي و چاره جوئي هاي صحيح، ص: 8

نمي پيمود، و در نهايت مطرود و منفور معبودش قرار نمي گرفت.

اوّلين قدم عبوديّت معرفت و شناخت خداوند متعال است، و ريشۀ معرفة اللّه اعتقاد به توحيد در تمام شاخه هاي آن است، «1» و شيطان فاقد اين گوهر گرانبها بود.

مسلمانان را از جهتي مي توان به سه دسته تقسيم كرد:

گروهي، هر چند قليل، به مقام عبوديّت رسيده، و عابد نيز هستند.

عدّه اي فراوان فقط عابدند، و بهرۀ كافي از عبوديّت نبرده اند، و گروه سوّم از هيچ يك نصيبي ندارند.

حيله هاي دروغين به نام حيله هاي شرعي به كار گروه سوّم نمي آيد؛ زيرا آنان سر بر طاعت شيطان نهاده، و در مكتب شيطان تمام

گناهان مباح است و نيازي به حيله هاي شرعي نمي باشد.

گروه دوّم، كه هنوز در بندگي هواي نفس خويشند، هر چند در ظاهر چهرۀ عبوديّت دارند، ولي براي رسيدن به خواهش دل و تمنّاي نفس خويش، به هر راه كار و حيله اي متمسّك مي شوند. چه آن راه كار مشروع باشد، يا مورد رضاي پروردگار نباشد.

امّا گروه اوّل، كه طبق فرمايش امام صادق عليه السّلام تمام فكر و ذكر آنها كسب رضايت پروردگار در سايۀ عمل به واجبات و ترك كارهاي حرام است «2»، هر چند از حيله ها و چاره جويي هايي كه مشكلات را آسان مي كند، و محروميّتها را بر مي چيند، و تنگناها را فراخ مي نمايد، ناخشنود نيستند؛ امّا تنها راه كارهايي را مي پسندند كه مورد رضايت

______________________________

(1). ميزان الحكمة، باب 2488، حديث 11614.

(2). ميزان الحكمة، باب 2489، حديث 11615.

حيله هاي شرعي و چاره جوئي هاي صحيح، ص: 9

پروردگار و معبودشان باشد، و آنها را هرگز از مسير عبوديّت و بندگي خارج نسازد.

مباحثي كه پيش روي شماست، حيله هاي مشروع را از حيله هاي نامشروع و به تعبير ديگر چاره جويي هاي مثبت را از منفي جدا مي كند، تا راه را براي گروه اوّل، كه تمام تلاششان طيّ مسير عبوديّت و بندگي خداست، هموار سازد، و كمك مؤثّر و خوبي براي آنها باشد.

اين مباحث عمدتا در تابستان سال 1376 ه. ش، توسّط مرجع عاليقدر، حضرت آية اللّه العظمي مكارم شيرازي مدّ ظلّه العالي، در جوار قبر منوّر و پربركت ثامن الحجج حضرت علي بن موسي الرّضا عليهما السّلام، در مسجد گوهرشاد، در حضور جمع كثيري از طلّاب و فضلاي حوزۀ علميّۀ مشهد مطرح شد، كه به دستور معظّم له توسّط اين جانب تهيّه و تنظيم، و به شكل فعلي در

اختيار شما خوانندگان گرامي قرار گرفته است.

اميد است خداوند متعال اين خدمت ناچيز را به لطف و كرمش قبول فرمايد، و ما را در طيّ مسير پرپيچ وخم عبوديّت و بندگي موفّق بدارد. انّه وليّ التّوفيق

قم- حوزۀ علميّۀ أبو القاسم عليان نژادي فروردين سال 1383 مطابق با محرّم الحرام 1425 هجري قمري

حيله هاي شرعي و چاره جوئي هاي صحيح، ص: 11

مقدّمات بحث:

1- حيلۀ شرعي اختصاص به ربا ندارد

حيله ها و چاره هاي شرعي، هر چند در بحث ربا به صورت گسترده تر مطرح شده، ولي اختصاص به ربا ندارد؛ بلكه در سراسر فقه جاري است.

در طهارت، طلاق، نكاح، شفعه، بيع، اجاره، قضا، و حتّي در ابواب عبادات نيز مطرح است. بدين جهت فقهاي ما در ابواب مختلف كتابهاي فقهي به مناسبت، بدان پرداخته اند، هر چند معمولا بحث عمدۀ آن را در ذيل كتاب طلاق مطرح نموده اند، ولي كتاب مستقلّي از فقهاي شيعه در اين زمينه نيافتيم. امّا در بين اهل سنّت كتابهاي مستقلّي نوشته شده «1»، كه اين مطلب نشانگر اهميّت بيشتر اين بحث در نزد آنهاست.

نتيجه اين كه حيل شرعي مختصّ باب ربا نيست؛ بلكه در سراسر فقه كاربرد دارد. همان گونه كه اين بحث از مسائل مستحدثه نيست، و ريشۀ آن به زمان هاي قديم مي رسد؛ هر چند مصاديق زيادي از آن جديد و نو مي باشد.

______________________________

(1). از جمله مي توان به كتاب «حيله هاي شرعي ناسازگار با فلسفۀ فقه» نوشتۀ آقاي محمّد عبد الوهّاب بحيري، كه توسّط آقاي حسين صابري ترجمه شده، اشاره كرد.

حيله هاي شرعي و چاره جوئي هاي صحيح، ص: 12

2- تفسير لغت «حيله»

«حيل» جمع «حيله» از مادّۀ «حول» به معناي تغيير و دگرگوني است.

جملۀ معروف:

«يا محوّل الحول و الاحوال، حوّل حالنا الي احسن الحال؛ «1» اي دگرگون كنندۀ سال و زمانها و حالات انسانها! حال ما را به بهترين حالات تغير ده، و به احسن حالات دگرگون ساز» به همين معنا است. اگر سال را هم عرب «حول» مي گويد به همين اعتبار است؛ زيرا تحوّل و دگرگوني به وجود آمده، و سال گذشته تبديل به سال جديد شده است.

نتيجه اين كه ريشۀ اصلي «حيله» در لغت، تغيير و

تحوّل و دگرگوني است.

معناي دوّم: بسياري از لغات و كلمات در عربي، و حتّي فارسي، به مرور زمان معناي ديگري، غير از معناي اوّل، پيدا كرده است، بلكه گاه چندين معناي جديد به وجود مي آيد، معني دوّم، سوّم، چهارم و گاه بيشتر.

كلمۀ حيله نيز چنين سرنوشتي دارد. بر اثر مرور و گذشت زمان معناي دوّمي نيز پيدا كرده، و آن عبارت است از: «رسيدن به يك مسأله از راه اسباب و علل خفيّه و پنهاني» و اين همان چيزي است كه در فارسي به آن «چاره جويي» گفته مي شود.

متخصّصين علم لغت تصريح مي كنند كه حيله به اين معنا، هم

______________________________

(1). مرحوم علّامه مجلسي رحمه اللّه، دعاي مذكور را در كتاب زاد المعاد، صفحۀ 531، جزء اعمال روز اوّل فروردين شمرده است.

حيله هاي شرعي و چاره جوئي هاي صحيح، ص: 13

معناي سلبي دارد، و هم جنبۀ ايجابي؛ و به تعبير ديگر، هم چاره جويي «ممدوح» داريم، و هم «مذموم».

و به عبارت ديگر هم حيله و چاره جويي «مفيد و زيبا» متصوّر است، و هم چاره جويي «زشت». بنابراين حيله هم چاره جويي توأم با تقلّب و خباثت را شامل مي شود، و هم شامل چاره جويي صحيح و مثبت مي گردد.

نتيجه اين كه حيله از نظر كلّي هم بار مثبت دارد و هم بار منفي. از اين رو اين واژه در قرآن مجيد بر ذات اقدس الهي نيز اطلاق شده است: (وَ هُوَ شَدِيدُ الْمِحٰالِ) «1» يعني پروردگار اسباب خفيّه و پنهاني را از هر كس ديگر بهتر مي داند و بهتر از ديگران مي تواند براي رسيدن به مقصودش از آنها استفاده كند.

حيله هاي شرعي مورد بحث ما شامل هر دو قسم مي شود، يعني هم از حيله هاي شرعي مثبت و

صحيح بحث خواهيم كرد، و هم به حيله هاي شرعي منفي و مذموم خواهيم پرداخت.

ولي نمي توان انكار كرد كه اين واژه در فارسي امروز، غالبا به همان معناي منفي و مذموم اطلاق مي شود، و شايد در عربي امروز نيز چنين باشد. بدين جهت صفت «حيله گر» را براي انسانهاي حقّه باز به كار مي برند.

نتيجه اين كه حيله از نظر علماي اهل لغت داراي سه معنا است:

1- هر گونه تغيير، دگرگوني و تحوّل.

______________________________

(1). سورۀ رعد، آيۀ 13.

حيله هاي شرعي و چاره جوئي هاي صحيح، ص: 14

2- رسيدن به هدف به وسيلۀ اسباب و علل پنهاني؛ چه هدف مثبت و چه منفي.

3- چاره جويي منفي و مذموم؛ همان گونه كه در فارسي امروز غالبا به اين معنا است.

3- نمونه هايي از حيلۀ مثبت

به دو مثال براي اين نوع از حيله توجّه كنيد:

1- شخص صاحب سرمايه اي مي خواهد بدون مبتلي شدن به گناه بزرگ رباخواري «1» از سرمايۀ خود سود ببرد. براي رسيدن به سود مشروع، از مضاربۀ واقعي و جدّي استفاده مي كند. سرمايه از يك نفر و كار از نفر ديگر، و هر دو در سود شريك مي شوند. اين، حيله و چاره جويي مثبت و ممدوح است.

2- خانواده هايي هستند كه بنا به عللي، بچّه دار نمي شوند. برخي از اين خانواده ها براي اين كه هم خلأ فرزند را در زندگي خود پر كنند، و هم سايۀ مهر و عطوفت و سرپرستي را بر سر فرزندان بي سرپرستي بيندازند، به سراغ بچّه هاي بي سرپرست مي روند و آنها را از مراكز نگهداري چنان بچّه هايي گرفته و بزرگ مي كنند.

ولي مشكلي كه عموما در اينجا وجود دارد، مسألۀ محروميّت اين فرزندان است. اگر دختر باشد نسبت به پدر خانواده نامحرم خواهد بود، و اگر پسر باشد نسبت به

مادر.

______________________________

(1). رباخواري از گناهان بزرگي است كه قرآن، روايات، عقل و اجماع مسلمين بر حرمت آن شهادت مي دهد. شرح اين مطلب را در «كتاب ربا و بانكداري» نوشته ايم.

حيله هاي شرعي و چاره جوئي هاي صحيح، ص: 15

براي رفع اين مشكل مي توان از حيلۀ شرعي مثبت استفاده كرد؛ بدين شكل كه اگر دختر باشد صيغۀ عقد موقّت او را، با اجازۀ حاكم شرع، براي پدر مرد خانواده بخوانند، تا اين دختر زن پدر او محسوب شود و براي هميشه به وي محرم گردد، «1» و اگر پسر باشد، و مادر، يا خواهر، زن برادر زن خانواده شير داشته باشد، به آن پسر بچّۀ شيرخوار، طبق شرايطي كه در رساله نوشته ايم، شير مي دهد تا با آن زن به عنوان برادر يا خواهرزاده يا برادرزادۀ رضاعي محرم شود. «2» اين، حيله و چاره جويي ممدوح و مثبت است.

برخي از فقها «3» قضاوتهاي شگفت انگيز حضرت امير مؤمنان علي عليه السّلام را كه به طرق مختلف و ناشناخته حق را كشف مي كرد، به عنوان حيله هاي مثبت ذكر كرده اند. كه شرح بيشتر آن در مباحث آينده خواهد آمد.

4- حيله هاي منفي

در اين قسم از حيله ها نيز به دو مثال زير به عنوان نمونه بسنده مي كنيم:

1- حيلۀ معروف يهوديان، كه در سورۀ اعراف، ضمن آيات 162 تا 166 به طور مشروح بيان شده، و خلاصۀ آن چنين است:

______________________________

(1). علاوه بر او، به برادران و برادرزاده ها و خواهرزاده ها و فرزندان و نوه هاي او نيز محرم مي شود.

(2). شرح اين مطلب را در استفتائات جديد، جلد دوّم، صفحۀ 324 نوشته ايم.

(3). روضة المتّقين، جلد 6، صفحۀ 59 به بعد.

حيله هاي شرعي و چاره جوئي هاي صحيح، ص: 16

خداوند بني اسرائيل را از صيد ماهي در

روز شنبه ممنوع كرد. از قضا در اين روز ماهيان بيشتري بر روي آب ظاهر مي شد! يهوديان به فكر حيله افتادند، از جمله حوضچه هايي در كنار ساحل ساختند، و راه آبي به سوي دريا باز كردند. صبح هنگام راه ورودي آب را باز مي كردند، آب و ماهي داخل حوضچه ها مي شد، و شب راه را مي بستند، تا ماهيان خارج نشوند، سپس در روز يك شنبه ماهيهاي مذكور را صيد مي كردند و مي گفتند:

«ما مخالفت فرمان خدا نكرده، و روز شنبه از آب ماهي نگرفته ايم!».

اين حيله منفي و مذموم است؛ زيرا خداوند يهوديان را به خاطر آن مجازات شديد نمود «1».

2- شيخ طوسي رضي اللّه عنه همچون ساير فقهاي اماميّه، در انتهاي كتاب طلاق مبسوط، بحث مشروحي پيرامون حيله هاي شرعي دارد، كه به زودي كلام ايشان را ذكر خواهيم كرد. از جمله حيله هاي منفي، كه ايشان از ابو حنيفه نقل كرده، حيلۀ زير است:

«زني نزد ابو حنيفه آمد و گفت: از شوهرم ناراحت هستم، از وي خوشم نمي آيد، مي خواهم از او جدا شوم، ولي او مرا طلاق نمي دهد.

آيا راهي براي جدايي از او وجود دارد؟

ابو حنيفه گفت: راهش اين است كه تو مرتد شوي، و از اسلام خارج گردي! زيرا زن اگر مرتد شود، عقد ازدواجش باطل مي شود،

______________________________

(1). شرح و تفسير اين حيلۀ منفي را در كتاب «طرق فرار از ربا» مطالعه فرماييد.

حيله هاي شرعي و چاره جوئي هاي صحيح، ص: 17

و اگر هنوز آميزش نكرده باشند، بلافاصله مي تواند به اسلام برگردد و با ديگري ازدواج كند، و اگر آميزش كرده باشند، صبر مي كند پس از پايان يافتن عدّه به اسلام بازمي گردد، سپس با شخص مورد نظرش ازدواج مي كند!» «1».

اين حيله،

منفي و مذموم، و حقيقتا حيلۀ زشتي است، و در واقع شبيه حيله اي است كه از بعضي از مسيحيان نقل مي كنند: «آنها طلاق را جايز نمي دانند، بدين جهت براي زناني كه قصد جدايي از شوهرانشان را دارند، تنها يك راه وجود دارد، و آن ارتكاب زناست! چون معتقدند زن شوهردار اگر زنا كند، از شوهرش جدا مي شود!» «2».

هر دو حيله، منفي و مذموم، بلكه از زشت ترين حيله ها است. البتّه حيله هاي مثبت و منفي منحصر به موارد مذكور نيست؛ بلكه برخي از فقهاي عامّه بيش از سي صد حيله، در مباحث مختلف فقه ذكر كرده اند «3».

5- حيله در مصطلح فقها

«حيله» در مصطلح فقها عبارتست از:

«التوصل إلي أمر شرعي من طريق حلال أو حرام؛ رسيدن به يك مطلوب شرعي و هدف مشروع، چه اين كه راه رسيدن به آن، امر حلالي باشد، يا راه مذكور خود غير مشروع باشد، چنين چيزي حيله است».

______________________________

(1). المبسوط في فقه الاماميّه، جلد 5، صفحۀ 95.

(2). قاموس كتاب مقدّس، صفحۀ 581.

(3). المبسوط في فقه الاماميّه، جلد 5، صفحۀ 95.

حيله هاي شرعي و چاره جوئي هاي صحيح، ص: 18

بنابراين، طبق تعريف فقها نيز حيله فقط بار منفي ندارد، بلكه هم جنبۀ مثبت دارد و هم جنبۀ منفي. اين مطلب در بحث آينده روشن تر خواهد شد.

6- اقسام حيله

اشاره

حيله را از جهتي به سه قسم تقسيم كرده اند:

1- حيلۀ واقعي مثبت و مشروع.

2- حيلۀ واقعي منفي و مذموم.

3- حيلۀ صوري.

حيلۀ واقعي مثبت

براي هر يك از سه قسم مذكور مثالهاي فراواني وجود دارد؛ كه به برخي از آنها اشاره مي شود.

براي قسم اوّل، علاوه بر مثالهاي سابق، به مثال زير توجّه كنيد:

در قضاوتهاي حضرت علي عليه السّلام نمونه هايي از حيلۀ شرعي مثبت و واقعي ديده مي شود، كه آن حضرت از راه مشروع به هدفي مشروع دست مي يافت.

مثلا در ماجراي دو زني كه بر سر يك نوزاد دعوا داشتند، و هر كدام مدّعي بود او مادر بچّه است، حضرت از حيلۀ شرعي زير استفاده كرد:

از غلامش خواست ارّه اي به او بدهد، تا بچّه را به دونيم تقسيم كند، و هر نيمه را به يكي از آن دو زن بدهد! در اينجا مادر اصلي و

حيله هاي شرعي و چاره جوئي هاي صحيح، ص: 19

واقعي اعلان كرد: «راضي به اين كار نيستم، و از حقّ خود گذشتم!» ولي مادر دروغين ساكت ماند، و سخني نگفت. حضرت فرمود: «آن كه از حقّ خود گذشته، مادر حقيقي است.» سپس بچّه را به او تحويل داد «1».

در بحثهاي آينده- به خواست خداوند- مثالهاي بيشتري در اين زمينه مطرح خواهد شد.

حيلۀ واقعي منفي:

براي قسم دوّم، يعني حيلۀ واقعي منفي، كه به وسيلۀ حرام به مطلوب حلالي مي رسد، در مباحث گذشته نيز مثالهايي ذكر شد. به مثال ديگري در اينجا توجّه فرماييد:

شخصي در وسعت وقت مي تواند غسل واجب انجام دهد، ولي آن را ترك مي نمايد، تا اين كه وقت تنگ شود، سپس در تنگي وقت تيمّم مي كند و نماز مي خواند.

اين حيلۀ شرعي نيز منفي و مذموم است؛ چون براي رسيدن به امر شرعي (تيمّم) از راه غير مشروع (تأخير غسل واجب تا ضيق وقت) استفاده كرده است.

حيلۀ صوري غير واقعي:

قسم اوّل و دوّم حيله، هر دو واقعي و جدّي بود، هر چند يكي

______________________________

(1). وسائل الشيعة، جلد 18، ابواب كيفيّة الحكم، باب 21، حديث 11.

حيله هاي شرعي و چاره جوئي هاي صحيح، ص: 20

مذموم بود و ديگري ممدوح، ولي قسم سوّم از حيله ها، غير واقعي و صوري است، و قصد جدّي در آن وجود ندارد، همان گونه كه قسمتي از حيله هاي ربا، كه مورد بحث قرار خواهد گرفت، داخل اين قسم است.

مثلا «ضمّ ضميمه» براي فرار از ربا، يك حيلۀ صوري است؛ زيرا كسي كه براي فرار از «رباي قرضي» يك ميليون تومان پول، به اضافۀ يك قوطي كبريت مي دهد، و پس از يك سال دو ميليون تومان بازپس مي گيرد، و در واقع يك قوطي كبريت را به قيمت يك ميليون تومان مي فروشد، قصد جدّي ندارد. كدام آدم عاقلي يافت مي شود كه يك قوطي كبريت را به اين قيمت سرسام آور غير عقلايي بخرد؟! بنابراين معاملۀ مذكور جدّي نيست، و اين حيله، نوعي فرار از ربا به شكل صوري و غير واقعي است.

مثال ديگر: در باب «شفعه» نيز حيله اي مطرح شده، كه آن هم صوري

است. مثلا شخصي كه با ديگري در خانه اي شريك است، و قصد فروش سهم خود را به شخص ثالث دارد، و مي خواهد شريكش از حقّ شفعۀ خود استفاده نكند، اقدام به حيلۀ زير مي كند:

«سهم خود را به ده برابر قيمت واقعي به شخص مورد نظر واگذار مي كند. شريكش طبيعتا با اين قيمت گران حاضر به خريد سهم او نمي شود. به ناچار نمي تواند از حقّ شفعۀ خود استفاده كند، و معامله قطعي مي گردد. سپس فروشنده اضافۀ قيمت معامله را به مشتري بازمي گرداند».

اين حيله نيز صوري است، و قصد جدّي در آن وجود ندارد، و به همين دليل باطل و غير مجاز است.

حيله هاي شرعي و چاره جوئي هاي صحيح، ص: 21

نتيجه اين كه حيله بر سه قسم است، كه تنها يك قسم آن مجاز است.

7- تقسيم حيله از ديدگاه ديگر

مي توان حيله ها را به اعتباري ديگر به چهار قسم زير تقسيم كرد:

1- حيله اي كه با مقدّمۀ حلال و مباح، به مطلوب حلال مورد نظر منتهي مي شود.

2- حيله اي كه حيله كننده با مقدّمۀ حرام و غير مشروع، خود را به مطلوب حلال مي رساند. هر يك از دو قسم فوق، يا واقعي و با قصد جدّي است- كه مثالهاي آن گذشت- و يا صوري و ظاهري است.

مثالي كه در باب ربا و ضمّ ضميمه گفته شد، و نيز مثال حيله در باب شفعه، كه تفصيل آن گذشت، از اين قبيل مي باشد.

امّا حيلۀ منفي صوري، كه يكي از مثالهاي آن «حيلۀ عقارب» است.

و در كلمات برخي از فقهاي اهل سنّت ذكر شده، و شرح آن در مباحث آينده خواهد آمد. نتيجه اين كه طبق اين تقسيم حيله بر چهار قسم است.

8- كلمات فقهاي شيعه در باب حيله ها

اشاره

فقهاي ما معمولا در كتاب طلاق به سراغ بحث از حيله هاي شرعي رفته اند؛ هر چند در ساير ابواب فقه نيز به صورت پراكنده متعرّض آن شده اند؛ ولي مباحث مبسوط و مشروح را به صورت مستقل، در پايان كتاب طلاق مي بينيم.

حيله هاي شرعي و چاره جوئي هاي صحيح، ص: 22

در اينجا به كلمات تني چند از فقهاي نامدار شيعه و اهل سنّت اشاره مي كنيم:

الف) شيخ طوسي و حيله هاي شرعي

اشاره

مرحوم شيخ طوسي، فقيه بزرگ و متبحّر، در كتاب مبسوط خويش چنين مي فرمايد:

«الحيل جائزة في الجملة بلا خلاف إلّا بعض الشذاذ، فإنه منع منه أصلا»؛

اصل حيله هاي شرعي في الجمله (بدون در نظر گرفتن تك تك مصاديق آن) به اجماع فقها جايز است، و تنها افراد بسيار كمي با آن مخالفت نموده، و هيچ حيله اي را مجاز نشمرده اند؛ (هر چند براي رسيدن به حلال، به وسيلۀ حلالي متوسّل شوند).

سپس مي فرمايد:

«و انما اجزناه لقوله تعالي في قصّة إبراهيم عليه السّلام «بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ هٰذٰا فَسْئَلُوهُمْ إِنْ كٰانُوا يَنْطِقُونَ «1»» لمّا سألوه «مَنْ فَعَلَ هٰذٰا بِآلِهَتِنٰا» و إنّما قصد بذلك إِنْ كٰانُوا يَنْطِقُونَ فعلّقه بشرط محال، ليعلم بذلك ان الفعل منهم محال، و من كان كذلك لا يستحق العبادة؛

علّت اين كه حيل شرعيّه را به طور اجمال جايز مي دانيم، برخي از آيات قرآن و روايات معصومان عليهم السّلام است. نمونۀ آن داستان حضرت ابراهيم عليه السّلام در مورد شكستن بتها است. هنگامي كه حضرت بتها را

______________________________

(1). سورۀ انبياء، آيۀ 63.

حيله هاي شرعي و چاره جوئي هاي صحيح، ص: 23

شكست، و از او سؤال كردند كه چه كسي بتها را شكسته است؟

فرمود: از خود بتها سؤال كنيد، اگر قدرت سخن گفتن دارند!».

در تفسير اين آيۀ شريفه نظرات مفسّران مختلف است؛ يكي از

نظريّات اين است كه «إن» شرطيّه به جملۀ «فعله» مربوط است، طبق اين تفسير، معناي آيه چنين مي شود: «اگر بتها قدرت حرف زدن دارند، شكستن بتها كار بت بزرگ است!»

بنابراين، حضرت نسبت شكستن بتها را به بت بزرگ مشروط به شرط محالي كرده، و دروغ نگفته است. تا به آنها بفهماند بتهايي كه قدرت سخن گفتن ندارند، شايستۀ عبادت و پرستش نيستند. نتيجه اين كه حضرت ابراهيم عليه السّلام با يك حيلۀ شرعي، كه همان توريه، در شكل قضيّۀ شرطيّه است، خود را نجات داد.

شيخ در ادامۀ كلامش مي گويد:

در جاي ديگر مي خوانيم كه خداوند به حضرت ايّوب عليه السّلام دستور مي دهد: (وَ خُذْ بِيَدِكَ ضِغْثاً فَاضْرِبْ بِهِ وَ لٰا تَحْنَثْ) «1» فجعل تعالي لأيّوب مخرجا فيما كان حلف عليه و هكذا رواه أصحابنا، آري اين آيه نيز از آياتي است كه در مورد حيله هاي شرعي مي توان به آن استدلال كرد. در اين داستان، خداوند متعال مسألۀ «ضغث» را راه فرار از مخالفت با قسم براي پيامبر خودش حضرت ايّوب عليه السّلام بيان فرموده است.

شيخ الطائفه، شيخ طوسي، در اينجا به سراغ روايات رفته و

______________________________

(1). سورۀ ص، آيۀ 44.

حيله هاي شرعي و چاره جوئي هاي صحيح، ص: 24

حديثي در اين مورد از سويد ابن حنظله نقل مي كند:

«قال خرجنا و معي وائل بن حجر يريد النّبيّ صلّي اللّه عليه و آله فأخذه أعداء له فتحرّج القوم ان يحلفوا و حلفت باللّه انّه أخي فخلّي عنه العدوّ، فذكرت ذلك للنّبيّ صلّي اللّه عليه و آله فقال: صدقت، المسلم أخو المسلم» فأجاز عليه السّلام ما فعله سويد و بيّن له صواب قوله فيما احتال به ليكون صادقا في يمينه؛

سويد بن حنظله مي گويد:

به همراه «وائل بن حجر» و جمعيّتي ديگر، آهنگ ديدار پيامبر صلّي اللّه عليه و آله كرديم، در بين راه «وائل بن حجر» به چنگ دشمن افتاد. جمعيّت همراه از اين كه قسم بخورند «وائل» جزء قبيلۀ ماست خودداري كردند؛ ولي من به نام خدا قسم ياد كردم كه او برادر من است، بدين جهت دشمن او را آزاد كرد.

هنگامي كه به خدمت حضرت رسول اكرم صلّي اللّه عليه و آله مشرّف شديم، داستان را براي حضرتش بازگو كردم، حضرت فرمودند: راست گفتي! مسلمان برادر مسلمان است!.

طبق اين روايت، حضرت رسول كار سويد ابن حنظله و حيلۀ شرعي او را براي نجات مسلماني تأييد كرد، و آن را حمل بر نوعي توريه نمود.

شيخ طوسي قدس سرّه پس از بيان اصل جواز حيله هاي شرعي به طور اجمال، و استدلال به اجماع و آيات قرآن و برخي روايات معصومان عليهم السّلام مي فرمايد:

فإذا ثبت هذا فإنّما يجوز من الحيلة ما كان مباحا يتوصل به إلي مباح، فاما فعل محظور ليصل به إلي المباح فلا يجوز، و قد اجاز ذلك قوم.

فالمحظور الّذي لا يجوز فمثل ما حكي ابن المبارك عن أبي حنيفة ان

حيله هاي شرعي و چاره جوئي هاي صحيح، ص: 25

امرأة شكت إليه زوجها و آثرت فراقه، فقال لها: ارتدّي فيزول النكاح و إن كان بعد الدخول. و حكي عنه في قصة انه قال لزوج المرأة قبّل امّها بشهوة فإن نكاح زوجتك ينفسخ. و قال النضر بن شميل في كتاب الحيل ثلاثمائة و عشرون مسألة، أو ثلاثمائة و ثلاثون مسألة، كلّها كفر، يعني من استباح ذلك كفر.

با توجّه به اين سخن شيخ طوسي، در صورتي توسّل به حيله جايز است كه

مقدّمۀ آن مباح و مشروع باشد، امّا توسّل به فعل نامشروع، براي رسيدن به امر مشروع جايز نيست؛ هر چند برخي آن را تجويز كرده اند. سپس دو مثال از اين نمونه، از ابو حنيفه نقل مي كند، كه شرح آن گذشت.

پس از آن، از «نضر بن شميل» نقل مي كند كه او در كتاب «حيل» سيصد و ده، يا سيصد و سي، حيلۀ شرعي نقل كرده، كه همۀ آنها كفر است، و هر كس آن را مباح بشمرد كافر است!

سپس در مقام استدلال بر حرمت اين قسم از حيله هاي شرعي (كه دو نمونۀ آن از ابو حنيفه نقل شد) مي فرمايد: چون (طبق آيات قرآن) خداوند متعال كسي را كه به حيله هاي نامشروع دست بزند، عقوبت و مجازات شديدي كرده است، بلكه (در داستان يهود و صيد ماهي در روز شنبه) متوسّلين به چنين حيله هايي مسخ شدند!

سپس كلامي از شاگرد ابو حنيفه نقل مي كند كه در ردّ فتواي استادش (ابو حنيفه) مي گويد:

لا ينبغي أن يتوصل إلي المباح بالمعاصي؛

«سزاوار نيست، انسان براي رسيدن به يك امر مباح، متوسّل به كار حرامي شود».

حيله هاي شرعي و چاره جوئي هاي صحيح، ص: 26

پس از آن، مثالهايي از حيلۀ شرعي از اين شاگرد ابو حنيفه، كه به كلام استادش معترض بوده، نقل مي كند، كه از مثالهاي ابو حنيفه عجيب تر است «1».

در اينجا توجّه به چند نكته لازم به نظر مي رسد:

الف) مرحوم شيخ طوسي براي حيلۀ مشروع به آياتي از قرآن مجيد استدلال كرده، كه در حقيقت نوعي توريه است. مثلا حضرت ابراهيم براي فرار از دروغ توريه كرد، و توريه در واقع نوعي حيلۀ شرعي است؛ ولي در حقيقت و ماهيّت توريه اختلاف است، و

به اعتقاد ما توريه عبارت است از كلامي كه تاب دو معنا دارد و هر دو صحيح است؛ امّا يكي از آن دو معنا مشهورتر و معروف تر است، و ذهن شنونده به آن منصرف مي شود، و معناي ديگر غير مشهور است و ذهن به سراغ آن نمي رود. در چنين موردي گوينده معناي غير مشهور را اراده مي كند، و شنونده به سراغ معناي مشهور مي رود.

بنابراين توريه هرگز مصداق دروغ نيست، كه بر حسب ضرورت مباح شده باشد «2».

ب) مثالهايي كه از ابو حنيفه، در مورد حيله هاي شرعي، نقل شد از چند جهت باطل است.

نخست اين كه جايز نيست به يك زن مسلمان تعليم داد كه مرتكب بزرگترين گناه كبيره، يعني ارتداد، شود تا در نهايت بتواند از شوهرش جدا گردد.

______________________________

(1). المبسوط في فقه الإماميّة، جلد 5، صفحۀ 95 و 96.

(2). شرح بيشتر را در كتاب انوار الفقاهة، كتاب المكاسب المحرّمة، صفحۀ 405 به بعد، مطالعه فرماييد.

حيله هاي شرعي و چاره جوئي هاي صحيح، ص: 27

ديگر اين كه ارتداد به زبان نيست، بلكه مباني عقيدتي دارد كه واقعا بايد از اسلام برگردد و عقيده اش عوض شود. بنابراين حيله هاي مذكور از جهات مختلف باطل است.

باز به سراغ كلام ديگري از شيخ طوسي در كتاب شفعه مي رويم: از جمله كتابهايي كه حيله هاي شرعي در آن مطرح شده، «كتاب شفعه» است «1». چون برخي از مصاديق حيله هاي شرعي در باب شفعه مورد بحث قرار مي گيرد. مرحوم شيخ طوسي سه حيلۀ شرعي در اين باب ذكر كرده، كه ما آن را از كتاب مبسوط نقل مي كنيم:

«فصل في الحيل الّتي تسقط بها الشفعة:

من ذلك أن يكون ثمن الشقص مائة فيشتريه بألف، ثمّ يعطي البائع بدل

الألف ما قيمته مائة، و يبيعه إيّاه بألف فإذا فعل هذا تعذّر علي الشفيع الأخذ؛ لأنه إنّما يأخذ بثمن الشقص لا ببدل ثمنه و تسقط شفعته!

و من ذلك إذا كان ثمن الشقص مائة فاشتري صاحبه جارية من رجل تساوي مائة بألف، فلمّا ثبت في ذمته الألف ثمن الجارية، اعطاه بالألف هذا الشقص فإذا ملكه بألف و هو يساوي مائة، لا ينشط الشفيع لأخذه بها فتسقط شفعته.

و من ذلك ان يشتريه بألف و ثمنه مائة، ثمّ يبرئه البائع عن تسع مائة و يقبض مائة منه فإن الابراء يلحق المشتري دون الشفيع و هذه حيل فيها

______________________________

(1). در شفعه بحثهاي مختلفي مطرح است؛ از جمله اين كه: آيا شفعه اختصاص به اموال غير منقول دارد، يا در اموال منقول نيز جاري است؟ و آيا شفعه مختص به جايي است كه تنها دو شريك وجود دارد، يا در موارد ديگر نيز جاري مي شود؟ به نظر ما شامل اموال غير منقول نيز مي شود، ولي فقط در مورد دو شريك جاري مي شود، نه بيشتر.

حيله هاي شرعي و چاره جوئي هاي صحيح، ص: 28

مخاطرة علي البائع … » «1».

مرحوم شيخ طوسي در اين عبارت به سه حيلۀ شرعي اشاره مي كند:

1- نخست اين كه سهم يكي از شركا يك صد دينار ارزش دارد. او سهم خود را به هزار دينار به شخص سوّمي مي فروشد، و در مقابل جنسي كه يك صد دينار بيشتر ارزش ندارد به هزار دينار از او مي خرد. با اين حيله، شريك ديگر نمي تواند از حقّ شفعه استفاده كند؛ زيرا در اين صورت بايد سهم شريك خود را به ده برابر قيمت واقعي بخرد!

2- حيلۀ دوّم اين است كه يكي از شركا، كه

سهم او يك صد دينار ارزش دارد جنسي را از شخص سوّم، كه قيمت آن يك صد دينار است، به هزار دينار به طور نسيه بخرد، سپس سهم خود را در مقابل بدهيش به هزار دينار مي فروشد. با اين حيله نيز شريك از إعمال حقّ شفعه محروم مي گردد؛ چون قيمت معامله ده برابر شده است.

3- سوّمين حيله اين است كه شريك سهم خويش را، كه يك صد دينار ارزش دارد، به هزار دينار بفروشد. سپس 900 دينار طلب خود را ابراء كند، و تنها يك صد دينار از مشتري بگيرد. در اينجا نيز شريك ديگر از اعمال حقّ شفعه محروم مي گردد، مگر اين كه سهم شريكش را به ده برابر قيمت واقعي بخرد!

سپس شيخ طوسي اضافه مي كند:

______________________________

(1). المبسوط، جلد 3، صفحۀ 151.

حيله هاي شرعي و چاره جوئي هاي صحيح، ص: 29

البتّه اين نوع حيله ها خطراتي براي بايع نيز دارد؛ زيرا امكان دارد كه او جنسي از مشتري به ده برابر قيمت واقعي بخرد، ولي مشتري حاضر نشود سهم او را به ده برابر قيمت واقعي خريداري كند، يا بعد از ابراء 900 دينار، بايع معامله را فسخ كند. كه در اين صورت بايد كلّ ثمن برگردد؛ حتي مقدار ابراء شده!

خلاصه اين كه مرحوم شيخ سه حيلۀ خطرناك در باب شفعه مطرح كرده است.

موارد مناقشه در كلام شيخ طوسي:

1- حيله هاي سه گانه، كه در كلام شيخ الطائفه گذشت، به نظر ما از قبيل قسم سوّم حيله هاي شرعي است، كه قصد جدّي در آن وجود ندارد و بدين جهت اعتبار شرعي ندارد. كسي كه جنسي را به ده برابر قيمت واقعي خريدوفروش مي كند، معمولا قصد جدّي ندارد!

2- انصاف اين است كه چنين حيله هايي شبيه حيله هاي

«اصحاب السبت» است، كه شرح آن گذشت، زيرا خداوند حقّ شفعه را براي شريك قرار داده كه او به زحمت نيفتد، و شريك ناخواسته اي در كنار او ننشيند. در حالي كه با اين حيله ها فلسفۀ حقّ شفعه از بين مي رود، و شريك را به زحمت مي اندازد. بنابراين، حيله هاي مزبور شرعا معتبر نيست.

سؤال: حيله هاي ذكر شده در كلام شيخ الطائفه را، به حيله هاي بني اسرائيل «قياس» كرده ايد، در حالي كه «قياس» از نظر علماي شيعه باطل و نادرست است.

حيله هاي شرعي و چاره جوئي هاي صحيح، ص: 30

پاسخ: قياس بر دو قسم است:

1- قياس ظنّي، كه بر اساس ظنّ و گمان است. اين نوع قياس در مذهب شيعه وجود ندارد، و حجّت نيست.

2- قياس قطعي از راه الغاي خصوصيّت يقيني؛ كه اين نوع قياس حجّت است. مثلا در روايات آمده كه:

«سألته عن الرّجل لا يدري صلّي ركعتين أم أربعا، قال: يعيد الصّلاة؛ محمّد بن مسلم مي گويد: از امام در مورد مردي پرسيدم كه شك بين دو و چهار كرده است؟ امام فرمود: نمازش را اعاده مي كند.» «1»

در اينجا ما از كلمه «رجل» الغاي خصوصيّت نموده، مي گوييم:

اين حكم شامل زنان هم مي شود؛ زيرا قطعا اين حكم اختصاص به مردان ندارد.

در بحث ما نيز چنين است؛ زيرا ما قطعا مي دانيم كه تفاوتي بين مثالهايي كه در مبسوط آمده، و حيله هاي بني اسرائيل نيست و هر دو از قبيل حيله هاي نامشروع است.

نتيجه اين كه حيله هاي سه گانه اي كه در مبسوط بيان فرموده اند، با توجّه به دو اشكال فوق، مباح نيست.

ب و ج) حيله هاي شرعي در كلام شيخ صدوق و علّامۀ مجلسي رحمهما اللّه

مرحوم صدوق رحمه اللّه در كتاب شريف «من لا يحضره الفقيه» روايات

______________________________

(1). وسائل الشيعة، جلد 5، ابواب الخلل، باب 11، حديث 7.

حيله هاي شرعي

و چاره جوئي هاي صحيح، ص: 31

مربوط به قضاوت، باب مستقلّي را به حيله هاي شرعي در احكام اختصاص داده، و در اين باب سيزده روايت نقل مي كند «1».

مرحوم علّامۀ مجلسي (پدر) در روضة المتّقين «2» - شرح من لا يحضره الفقيه- به صورت گسترده به تفسير روايات سيزده گانه مي پردازد. علاوه بر اين، به برخي از قضاوتهاي حضرت امير مؤمنان عليه السّلام نيز اشاره نموده، و آنها را نوعي چاره جويي و حيلۀ مثبت مي شمرد.

در اينجا سؤالي مطرح است و آن اين كه:

آيا قضاوتهاي معصومين عليهم السّلام، شبيه آن چه از امير المؤمنين عليه السّلام نقل شده، اختصاص به خود آن بزرگواران دارد، يا ساير قضات هم مي توانند چنين قضاوتهايي داشته باشند، و از اين طريق حكم صادر كنند؟

پاسخ اين است كه قضات ديگر نيز مي توانند براي كشف حقيقت تلاش كنند و از راههايي، شبيه آن چه در قضاوتهاي آن حضرات آمده، حقيقت را روشن نموده و حكم صادر كنند؛ بلكه در بعضي روايات اين مسأله مورد تأكيد قرار گرفته است، مثل اين كه قاضي موظّف شده، در صورت شك و احتمال تباني، شهود را از يكديگر جدا كند، و از هر كدام جداگانه بازجويي نمايد، تا حقيقت روشن گردد «3».

بنابراين قضاوتهايي شبيه قضاوتهاي آن بزرگواران، اختصاص به

______________________________

(1). من لا يحضره الفقيه، جلد 3، ابواب القضايا و الاحكام، باب 12.

(2). روضة المتقين، جلد 6، صفحۀ 59 به بعد.

(3). وسائل الشيعة، جلد 18، ابواب كيفية الحكم، باب 20.

حيله هاي شرعي و چاره جوئي هاي صحيح، ص: 32

آنها ندارد، و قضات غير معصوم نيز مي توانند مانند آن را انجام دهند.

د) نظريۀ صاحب حدائق

مرحوم صاحب حدائق رحمه اللّه در بحث طلاق در مورد، حيل شرعيّه چنين مي فرمايد:

«قد

جرت عادة جملة من الأصحاب بذكر الحيل الشرعيّة في هذا المقام. قال المحقّق في الشرائع: «يجوز التوسل بالحيل الشرعيّة المباحة دون المحرّمة في اسقاط ما لو لا الحيلة لثبت، و لو توسل بالمحرمة أثم و تمّت الحيلة». ثمّ نقل عن الشهيد الثاني: «هذا باب واسع في جميع الفقه و الغرض منه التوسل إلي تحصيل اسباب تترتب عليها أحكام شرعيّة و تلك الأسباب قد تكون محلّلة و قد تكون محرّمة. و الغرض من تعليم الفقيه الأسباب المباحة، امّا المحرّمة فيذكرونها بالفرض ليعلم حكمها علي تقدير وقوعها».

حاصل كلام صاحب حدائق چنين است:

فقهاي ما مباحث حيله را در بحث طلاق مطرح مي كنند. سپس از مرحوم محقّق نقل مي كند كه: «توسّل به حيله هاي مباح جايز و غير آن جايز نيست، و اگر به حيلۀ غير مجاز متوسّل شود هر چند گناهكار است، ولي اثر خود را دارد.» سپس از شهيد ثاني نقل مي كند كه: هدف از حيله هاي شرعي رسيدن به اسبابي است كه احكام شرعيّه بر آن مترتّب مي شود، كه آن اسباب گاه جايز و برخي اوقات غير مجاز است، هدف فقيه از فرا گرفتن حيله هاي مجاز روشن است، و هدف از تعليم حيله هاي غير

حيله هاي شرعي و چاره جوئي هاي صحيح، ص: 33

مجاز اين است كه اگر كسي فرضا دست به حيله هاي نامشروع زد چه حكمي دارد؟ نه اين كه حيله هاي حرام به مردم تعليم داده شود.

صاحب حدايق پس از نقل كلام اين دو فقيه بزرگ، نظريّۀ خويش را چنين بيان مي كند:

حيله دو قسم است؛ حيله هاي منصوص و غير منصوص.

امّا چاره ها و حيله هايي كه روايت خاص دارد، مثل برخي قضاوتهاي حضرت علي عليه السّلام و برخي از حيله هاي ربا، قابل بحث

و ايراد نيست؛ امّا در مورد حيله هاي غير منصوص، بايد در هر بابي به اطلاقات همان باب تمسّك جست. سپس از اين نظريّه برمي گردد، و غير از حيله هاي منصوص همۀ حيله ها را حرام مي شمرد، و دليل آن را داستان «اصحاب السبت» بيان مي كند. پس از آن مثالهايي براي حيله هاي شرعي ذكر مي كند، كه به دو نمونه آن اكتفا مي كنيم:

1- شخصي قصد دارد مقدار كمتري زكات بپردازد (مثل اين كه هزار تومان زكات بدهكار است، و مي خواهد با پرداخت يك صد تومان خود را بري ء الذّمة كند) چنين شخصي با فرد نيازمندي تباني مي كند.

بدين شكل كه جنس يك صد توماني را به هزار تومان به او مي فروشد، و پس از اين كه فقير هزار تومان به او بدهكار شد، همان را بابت زكات با او حساب نموده، و بدهيش را ابراء مي كند!

2- زني مي ترسد كه شوهرش با فلان دختر زيبا ازدواج كند. براي آسودگي خيال خويش دست به حيله اي مي زند و آن دختر را به عقد موقّت پسرش- هر چند براي مدّت كوتاه- در مي آورد. با اين كار دختر مزبور براي هميشه به شوهرش محرم مي شود؛ زيرا عروس او است و

حيله هاي شرعي و چاره جوئي هاي صحيح، ص: 34

آن مرد ديگر نمي تواند با آن دختر ازدواج كند «1».

سخن صاحب حدائق از چند نظر قابل تأمّل است:

1- حيله هاي مشروع منحصر به آن چه در روايات خاص وارد شده نيست؛ ولي از آنجا كه مسلك مرحوم صاحب حدائق اخباري است، حيله هاي مشروع را منحصر به حيله هاي منصوص نموده است.

2- مثال زكات دو اشكال دارد: نخست اين كه معاملۀ اوّل جدّي نيست؛ چون كسي كه جنس صد توماني را به ده

برابر آن مي خرد، قصد جدّي ندارد، و معاملۀ بدون قصد جدّي باطل است. و ديگر اين كه، نتيجۀ اين گونه حيله ها از ميان رفتن حقوق مستحقّين زكات و خمس است. چيزي كه طبق روايات نيازهاي فقرا را در اموال اغنيا دقيقا محاسبه و فرض كرده است.

آيا مي توان «روزي» فقرا را با چنين حيله هايي نابود كرد؟! «2» و نيازمندان را نيازمندتر و ثروتمندان را ثروتمندتر نمود؟! چنين حيله هايي قطعا باطل است.

و به تعبير ديگر، با چنين حيله هايي دين بدهكار زكات اداء نمي شود و در واقع شخص زكات دهنده به وظيفۀ خويش عمل ننموده، و ذمّه اش بري نمي شود.

3- مثال دوّم هر چند نصّ و روايت خاصّي ندارد، ولي حيله و چاره جويي صحيحي است و مشكلي ندارد.

كوتاه سخن اين كه: حاصل و نتيجۀ سخنان اين چهار فقيه بزرگ و

______________________________

(1). الحدائق الناضرة، جلد 25، صفحۀ 375.

(2). وسائل الشيعة، جلد 6، ابواب ما تجب فيه الزكاة، باب 1، حديث 7.

حيله هاي شرعي و چاره جوئي هاي صحيح، ص: 35

ژرف انديش شيعه اين است كه حيله هاي شرعي في الجمله مجاز است، در حالي كه بسياري از آن حيله ها غير مجاز مي باشد، كه در بحث هاي آينده مورد بحث قرار خواهد گرفت.

9- نظريّۀ فقهاي اهل سنّت پيرامون حيل شرعيّه

اشاره

«ابن قيّم» از علماي قرن هشتم اهل سنّت است. او در كتاب خويش «أعلام الموقّعين عن ربّ العالمين» «1» بحث بسيار مفصّلي پيرامون حيله هاي شرعي دارد. كه خلاصه اي از بحث او را به طور فشرده در اينجا مي آوريم:

نامبرده نخست به سراغ «سدّ ذرايع» مي رود، و نود و نه مورد براي سدّ ذرايع ذكر مي كند. سپس بحث حيله هاي شرعي را پي مي گيرد، و در نتيجه «حيله هاي شرعي» را در تناقض با «سدّ ذرايع» مي شمرد.

توضيح اين كه:

اهل سنّت در علم اصول خود بحثي تحت عنوان «سدّ ذرايع» مطرح مي كنند. «سدّ ذرايع» به معناي جلوگيري از سوء استفاده از احكام الهي است. آنها در فقه خود از اين بحث بسيار استفاده مي كنند، و يكي از منابع احكام و ادلّۀ آنها سدّ ذرايع است.

پيروان مكتب اهل بيت عليهم السّلام نيز در فقه خود اين مضمون را دارند؛ ولي به نام «سد ذرايع» نيست، بلكه شكل ديگري دارد. به نمونه هايي از آن توجّه كنيد:

______________________________

(1). «اعلام» به معناي شخصيّتها و انسانهاي ممتاز هر قوم و ملّتي است. كلمه «موقّعين» جمع «موقّع» از ريشه «توقيع» گرفته شده، و توقيع به معناي نامه و پيامهاي كتبي است.

معناي مجموع جمله اين مي شود: كساني كه پيامهاي كتبي خداوند را به مردم رسانيده اند؛ از پيامبر گرفته تا علماي دين.

حيله هاي شرعي و چاره جوئي هاي صحيح، ص: 36

1- شارع مقدّس شراب را حرام كرده است؛ چون سبب از بين رفتن عقل آدمي مي شود، و او را از همه چيز بازمي دارد، و مفاسد فراوان ديگري به دنبال دارد. حال اگر شخصي يك قطره، آري تنها يك قطره، شراب در دهان خويش بچكاند، چه حكمي دارد؟

جواب اين است كه نوشيدن اين مقدار، هر چند هيچ يك از مفاسد بالا را ظاهرا ندارد، ولي اين كار جايز نيست. دليل حرمت آن همان «سدّ ذرايع» است. منتهي اين معناي در نصوص وارد شده است «1». يعني اگر مقدار كم آن، كه مفاسد شراب خواري را ظاهرا ندارد، حلال شود موجب سوء استفاده مي گردد، و برخي از مردم به اين بهانه كه فلان مقدار از شراب تأثيري در ما نمي گذارد، به شراب خواري مي پردازند، و به اين بهانه اين قانون

الهي غالبا نقض مي شود.

2- رسول اكرم صلّي اللّه عليه و آله در مسألۀ ربا فرموده است:

«يا علي! درهم ربا اعظم عند اللّه من سبعين زنية؛

اي علي! يك درهم حاصل از ربا، از نظر گناه و معصيت، بدتر از هفتاد بار عمل زشت زناست» «2».

آيا مفاسدي كه ربا دارد در موردي كه فقط يك درهم ربا باشد حاصل مي شود؟ قطعا چنين ربايي آن مفاسد عظيم را ندارد، ولي

______________________________

(1). در روايات متعدّدي به اين مطلب تصريح شده كه در حرمت شراب خوري تفاوتي بين كم و زياد آن نمي باشد، و حتّي يك جرعۀ آن نيز حرام است. براي مطالعۀ بيشتر به وسائل الشيعة، جلد 17، ابواب الأشربة المحرّمة، باب 15، حديث 1 و 4 و 17 مراجعه فرماييد.

(2). وسائل الشيعة، جلد 11، ابواب الربا، حديث 12. حديث 19 و 21 از همين باب، و حديث 8 و 3 باب 1 مستدرك الوسائل، جلد 13، نيز به همين مضمون است.

حيله هاي شرعي و چاره جوئي هاي صحيح، ص: 37

شارع مقدّس براي جلوگيري از سوء استفاده، حتّي اين مقدار از ربا را حرام كرده، تا جلوي هر گونه رباخواري را بگيرد، و مرز اين قوانين شكسته نشود.

سؤال: دو مثال مذكور، حرمت قطره اي از شراب و درهمي از ربا، تحت عنوان سدّ ذرايع نيست، بلكه به سبب روايات فراواني است كه در اين دو موضوع وارد شده است. بنابراين مثالهاي مذكور ربطي به بحث سدّ ذرايع ندارد.

پاسخ: منظور اين است كه تحريم مقدارهاي مزبور در روايات به خاطر جلوگيري از سوء استفاده هاست، در واقع «سدّ ذرايع» از قبيل حكمت و فلسفۀ حكم است. به علاوه، در مواردي كه رواياتي نيز وجود ندارد، بايد جلو

سوء استفاده از احكام الهي را گرفت.

مثلا، به اعتقاد ما اجاره هاي طولاني موقوفات، مثل اجارۀ 99 ساله، باطل است؛ زيرا چنين اجاره هايي دو اشكال مهم دارد و مخالف مصالح وقف است:

نخست اين كه چنين موقوفاتي بر اثر اجاره هاي طولاني تدريجا به تملّك اشخاص در مي آيد (همان گونه كه در گذشته در بسياري از موارد چنين اتّفاقي رخ داده) و وقف بودن آن به فراموشي سپرده شده است، و اكنون مي بينيم كه بسياري از املاك ظاهرا طلق مردم، همين وضعيّت را دارد، و در واقع موقوفه بوده است.

مي گويند: يكي از بزرگان قصد داشت قطعه زميني در اصفهان بخرد و وقف كند. زمين غير وقفي در آن شهر پيدا نكرد! ولي حالا چطور؟!

حيله هاي شرعي و چاره جوئي هاي صحيح، ص: 38

ديگر اين كه، مال الاجاره در چنين اجاره هاي طولاني يا مبهم است، يا مقدار معيّن. اگر مبهم باشد كه اصل اجاره باطل است، و اگر معيّن و مشخّص باشد با توجّه به تورّم و نوسان قيمتها، اجارۀ امروز براي چند سال آينده ابدا به مصلحت وقف نيست. بنابراين، براي اين كه از موقوفات سوء استفاده نشود، بايد اجاره ها كوتاه مدّت باشد؛ مثلا هر سه سال يك بار تجديد شود.

خلاصه اين كه سدّ ذرايع را مي توان بر سه قسم تقسيم كرد:

1- سدّ ذرايع منصوص، يا به تعبير ديگر «حكمت حكم» مانند مثال قطره اي شراب و درهمي از ربا كه مشروحا گذشت.

2- سدّ ذرايع غير منصوص مطابق با قاعده؛ مانند اجاره هاي طولاني موقوفات كه شرح آن داده شد.

3- سدّ ذرايع غير منصوص و غير قطعي، كه بر اساس استحسان و ظن و گمان است.

دو قسم اوّل را قبول داريم، ولي قسم

سوّم را نمي پذيريم؛ هر چند علماي اهل سنّت هر سه را قبول دارند و بيشتر مثالهاي آنها از قسم سوّم است. موارد نود و نه گانه اي كه «ابن قيّم» در كتاب خود شمرده، بيشتر از قسم سوّم است! (دقّت كنيد).

به هر حال «ابن قيّم» معتقد است «سدّ ذرايع» در تناقض با «حيله هاي شرعي» است؛ چون معناي «سدّ ذرايع» بستن راههاي سوء استفاده از احكام شرع است، و «حيله هاي شرعي» راه سوء استفاده از احكام شرع را باز مي كند!

او مي گويد:

حيله هاي شرعي و چاره جوئي هاي صحيح، ص: 39

«تجويز الحيل يناقض سدّ الذرايع مناقضة ظاهرة؛ فإن الشارع يسدّ الطريق إلي المفاسد بكلّ ممكن و المحتال يفتح الطريق إليها بحيلته فاين من يمنع من الجائز خشية الوقوع في الحرام إلي من يعمل الحيلة في التوصل إليه (المحرّم) و هذه الوجوه الّتي ذكرناها و اضعافها تدلّ علي تحريم الحيل و العمل بها و الافتاء بها في دين اللّه» «1».

آري ابن قيّم حيله هاي شرعي را حرام مي داند، ولي پس از بحث نسبتا طولاني، تا حدّي از اين نظريّه بر مي گردد، و حيل شرعيّه را به پنج قسم واجب، حرام، مباح، مستحب و مكروه تقسيم مي نمايد.

سپس مثالهاي فراواني ذكر مي كند، كه به عنوان نمونه دو مثال آن را انتخاب كرده ايم. يكي براي حيله هاي حرام، و ديگري از حيله هاي مشروع و حلال.

[دو مثال براي حيله هاي حرام و حلال]

1- مثال حيلۀ حرام: حيلة العقارب

«2» شخصي به اين حيله، كه يك حيلۀ غير مجاز است، دست مي زند كه قصد دارد خانه اي به ديگري بفروشد و پول خانه را از او بگيرد و خانه را هم به او تحويل ندهد. چنين شخصي براي دست يافتن به «ثمن» و «مثمن» خانه اش را ابتدا وقف بر اولاد مي كند، و شهودي

بر اين وقف مي گيرد، و سند كتبي هم مي نويسد، سپس آن را به مشتري به مبلغ مثلا پنج ميليون تومان مي فروشد. پول را مي گيرد، و خانه را

______________________________

(1). اعلام الموقعين عن ربّ العالمين، جلد 3، صفحۀ 159.

(2). علّت اين كه اين حيلۀ شرعي را حيلۀ عقرب ناميده اند اين است كه اين حيله همچون عقرب به انسان نيش مي زند، و او را آزار مي دهد.

حيله هاي شرعي و چاره جوئي هاي صحيح، ص: 40

تحويل مشتري مي دهد. بعد از مدّتي كه مال الاجارۀ آن منزل در آن مدّت به پنج ميليون تومان مي رسد، فروشنده به خريدار مراجعه نموده و مي گويد: «خانه اي كه به شما فروختم مال من نبوده، بلكه موقوفه است، بنابراين معامله باطل است و بايد خانه را برگرداني!» مشتري خانه را برمي گرداند، وقتي پول خانه را طلب مي كند، بايع مي گويد: «آن پول مال الاجاره ي مدّتي است كه شما در آن خانه نشسته ايد!» بدين وسيله و با اين حيله، بايع هم مالك خانه مي شود، و هم قيمت خانه را تصاحب مي كند!

سؤال: همان گونه كه منزل در اين مدّت مجّاني در اختيار مشتري نبوده، و بايد اجارۀ آن را بدهد، «ثمن» نيز نبايد مجّاني در اختيار بايع قرار گيرد، بلكه او هم بايد مال الاجارۀ پول را در اين مدّت طولاني بدهد.

پاسخ: پول مال الاجاره ندارد، و اگر سودي بابت پول داده شود همان رباي حرام است.

2- حيلۀ مباح در اجارۀ منزل!

شخصي قصد دارد منزلش را به خانواده اي اجاره دهد كه مرد آن خانواده غالبا در سفر است. صاحب خانه مي ترسد كه به هنگام پايان اجاره، مرد مستأجر در سفر باشد و خانه تخليه نشود. در چنين جايي، صاحب خانه دست به چاره جويي مي زند و از

اوّل منزل را به زن مستأجر اجاره مي دهد، و زوج را هم ضامن تخليه در پايان مدّت اجاره قرار مي دهد، يا به همان مرد مستأجر اجاره مي دهد، و زن را

حيله هاي شرعي و چاره جوئي هاي صحيح، ص: 41

هم ضامن تخليه مي كند، تا بتواند در پايان مدّت به راحتي منزل را تخليه كند.

نقد كلام ابن قيّم

سخن ابن قيّم از جهاتي قابل تأمّل است:

1- او تصوّر مي كند كه حيله هاي شرعي با سدّ ذرايع در تضادّ است، در حالي كه حيله هاي واقعي و چاره جويي هاي مباح هيچ تضادّي با سدّ ذرايع ندارد؛ چون حيله هاي مباح در واقع از قبيل تبدّل موضوع است. مثل اين كه با انجام «مضاربه» بجاي گرفتن «ربا» سودي دريافت كند، يا اين كه «شراب» را تبديل به «سركه» نمايد و بخورد. بنابراين چنين حيله هايي در حقيقت چاره جويي مشروع است، و تضادّ و منافاتي با «سدّ ذرايع» ندارد.

2- «حيلۀ عقارب» كه شرح آن گذشت، هيچ فايده اي ندارد! چون طبق آن چه در فقه اسلامي آمده است «المغرور يرجع إلي من غرّه» در اينجا مشتري، فريب بايع را خورده، و فروشنده عمدا و اختيارا مشتري را فريب داده است. پس بايد خود بايع به خاطر اين فريب مال الاجارۀ موقوفه را بپردازد و پول مشتري را به طور كامل به او بازگرداند. همان گونه كه در ازدواج نيز «مغرور» به فريبكار رجوع مي كند، و خسارتهاي خود را مطالبه مي كند «1».

______________________________

(1). مثل اين كه مردي با زني ازدواج مي كند، و زن خود را متّصف به اوصافي مي نمايد كه در او وجود ندارد، و مرد به خاطر اين صفات با او ازدواج مي كند. پس از عروسي متوجّه

حيله هاي شرعي و چاره جوئي هاي صحيح، ص: 42

علاوه

بر اين، اگر فروشنده با پول منزل معاملاتي انجام داده باشد، سود آن متعلّق به مشتري است، چون بايع مالك آن پول نبوده، و تمام معاملاتي كه با آن انجام داده فضولي بوده، و مشتري پس از سودآوري اجازه مي دهد، و آن معاملات را امضا مي كند. به اين ترتيب مشتري هم پول خود و هم سودهاي احتمالي آن را مي گيرد.

نتيجه اين كه «حيله هاي شرعي» در پاره اي از موارد مورد قبول علماي اسلام مي باشد. ولي در مصداقهاي مجاز و غير مجاز آن بحث و اختلاف نظر وجود دارد.

پس از اين مقدّمۀ طولاني و ضروري، به سراغ مصداقهاي حيلۀ شرعي در سراسر فقه مي رويم. و بخشي از اين حيله ها و چاره جويي ها را در مباحث مختلف فقهي مورد بررسي قرار مي دهيم، تا روشن شود كدام يك از آنها مصداق حيله هاي مباح است، و كدام مصداق غير مباح.

______________________________

مي شود كه زن آن صفات را ندارد. در اينجا مرد بايد مهريّۀ زن را بدهد، ولي مي تواند اين خسارتها را از كسي كه او را فريب داده بگيرد.

حيله هاي شرعي و چاره جوئي هاي صحيح، ص: 43

1 در باب غسل و وضو و تيمّم

اشاره

شخصي را فرض مي كنيم كه جهت غسل و وضو آب دارد؛ امّا بر اثر تنبلي، يا شرم و حيا، «1» يا گراني «2» قيمت آب، و مانند آن، نمي خواهد از آن استفاده كند؛ بلكه قصد دارد با تيمّم عبادتهاي خويش را انجام دهد. چنين شخصي دست به حيله مي زند، بدين شكل كه نماز خود را به تأخير مي اندازد، تا وقت براي غسل و وضو تنگ شود، سپس در ضيق وقت تيمّم مي كند، و با آن نماز يا روزه اش را انجام مي دهد «3».

اين حيله از دو جهت قابل بحث

و تحقيق است:

نخست اين كه آيا اين كار از نظر تكليفي جايز است؟

______________________________

(1). مثل اين كه شب را در منزل يكي از بستگان، يا دوستان خوابيده، و هنگامي كه براي نماز صبح بر مي خيزد خود را محتلم مي بيند، و شرم و حيا مانع از انجام غسل جنابت مي شود. البتّه چنين حيايي از نظر اسلام حياي مثبت نيست، بلكه طبق روايت نبوي مذموم و احمقانه است. به ميزان الحكمه، باب 992، حديث 4577 مراجعه كنيد.

(2). البتّه نه گراني فوق العاده اي كه به حدّ اجحاف برسد، كه در اين صورت تيمّم جايز است. توضيح بيشتر را در بحث تيمّم، مسألۀ 623 توضيح المسائل حضرت آيت اللّه العظمي مكارم شيرازي مدّ ظلّه، مطالعه فرماييد.

(3). صاحب عروه اين مسأله را در مبحث تيمّم، فصل في احكام التيمّم، مسألۀ 8 مطرح كرده است. همان گونه كه در كتاب الصوم، فصل في المفطرات، الثامن، نيز متعرّض آن شده، و شبيه آن را در همان فصل، در مسألۀ 66 تكرار كرده است.

حيله هاي شرعي و چاره جوئي هاي صحيح، ص: 44

ديگر اين كه از نظر حكم وضعي، چنين نماز و روزه اي مجزي و كافي است، يا نياز به اعاده و قضا دارد؟

1- حكم تكليفي

آيا از نظر شرع مقدّس اسلام تأخير غسل و وضو، تا زماني كه وقت براي آن باقي نماند و ناچار باشد تيمّم كند، كار مشروعي است، يا اين كار از اساس غير مجاز است؟

شايد تصوّر شود اصل حاكم در اينجا برائت است؛ چون هر جا شك در حرمت و حليّت كاري داشته باشيم، اصل برائت جاري است، پس تأخير غسل و وضو تا تنگي وقت حرام نيست.

به خصوص كه در شبيه اين مسأله علما

و فقها فتوا داده اند، و آن، شخصي است كه وضو دارد، و مي تواند نمازش را با وضو بخواند، ولي خود را با مواقعه با همسر جنب مي كند، و چون آبي جهت غسل و وضو ندارد، نمازش را با تيمّم مي خواند «1».

همان گونه كه در اينجا باطل كردن وضو و سپس انجام عبادت با تيمّم جايز است، در مسألۀ مورد بحث نيز تأخير نماز تا تنگي وقت، و سپس انجام آن با تيمّم جايز مي باشد.

ولي انصاف اين است كه تأخير انداختن غسل و وضو تا آخر وقت بدون هيچ گونه عذر شرعي، و تبديل آن به تيمّم در ضيق وقت حرام است؛ زيرا وضو و تيمّم (يا غسل و تيمّم) دو واجب تخييري در عرض

______________________________

(1). اين مطلب را مي توان از مسألۀ 668 رسالۀ توضيح المسائل حضرت آيت اللّه العظمي مكارم شيرازي مدّ ظلّه، نيز استفاده كرد.

حيله هاي شرعي و چاره جوئي هاي صحيح، ص: 45

هم نيستند، بلكه در طول يكديگر هستند. اوّل وضو يا غسل واجب است، و در صورت عدم امكان وضو و غسل، تيمّم واجب مي شود.

به تعبير ديگر، تيمّم بدل اضطراري وضو و غسل است؛ يعني انسان تا مضطر و ناچار نشود نبايد به سراغ تيمّم برود. مثل اين كه مولي به عبد خود بگويد: «آب خنك بياور، و اگر ناچار شدي آب داغ بياور.» اگر عبد آب خنك داشته باشد، آيا مي تواند آن را دور بريزد، و آب داغ بياورد؟ يا آب داغ براي زماني است كه واقعا اضطراري در كار باشد، و آب خنك يافت نشود؟!

اما مسألۀ «إجناب نفس» (يعني انساني كه دسترسي به آب ندارد، خود را از راه مشروع جنب كند، سپس با

تيمّم نماز بخواند) روايات خاصّي دارد، «1» و نمي توانيم مسألۀ مورد بحث را، به آن مسألۀ منصوص قياس كنيم.

اگر مي خواهيد مسألۀ فوق را قياس كنيد، به شخصي قياس نماييد كه «در بيابان آبي براي غسل و وضو نمي يابد، و فحص و تحقيق نمي كند تا وقت ضيق شود، و در تنگي وقت تيمّم مي كند، و نمازش را مي خواند» كه فقها چنين كاري را از نظر شرع جايز نمي دانند؛ هر چند نماز او را از نظر وضعي صحيح مي دانند.

صاحب جواهر رحمه اللّه در اين زمينه مي فرمايد:

«لو اخل بالطلب حتّي ضاق الوقت أخطأ لتقصيره في الطلب الواجب عليه و صحّ تيممه و صلاته علي الأظهر الأشهر بين الأصحاب، بل في

______________________________

(1). وسائل الشيعة، جلد 2، ابواب التيمّم، باب 27، حديث 1 و 2.

حيله هاي شرعي و چاره جوئي هاي صحيح، ص: 46

المدارك أنه المشهور و عن الروض نسبته إلي فتوي الأصحاب» «1».

نتيجه اين كه تأخير نماز تا تنگي وقت و سپس انجام آن با تيمّم شرعا جايز نيست، و چنين شخصي مرتكب معصيت شده، زيرا با استفاده از مقدّمۀ حرام چاره جويي كرده است.

2- حكم وضعي

اگر مكلّف نمازش را تأخير انداخت، و در تنگي وقت، كه زمان كافي براي وضو گرفتن نبود، تيمّم كرد و نماز را خواند، يا به هنگام سحر ماه مبارك رمضان غسل جنابت را به تأخير انداخت و در تنگي وقت، كه زمان كافي براي غسل نداشت، تيمّم بدل از غسل جنابت كرد و روزه گرفت، صرفنظر از اين كه مرتكب معصيت شده، آيا نماز و روزه اش صحيح مي باشد؟ يا باطل است و نياز به قضا دارد؟

حق اين است كه تيمّم چنين شخصي صحيح، و نماز و روزه اش مجزي است

و نيازي به قضا ندارد، زيرا اطلاقات ادلّۀ تيمّم شامل مورد بحث مي شود. از جملۀ اين اطلاقات آيۀ ششم سورۀ مائده است.

خداوند متعال در اين آيه مي فرمايد:

(وَ إِنْ كُنْتُمْ مَرْضيٰ أَوْ عَليٰ سَفَرٍ … أَوْ لٰامَسْتُمُ النِّسٰاءَ فَلَمْ تَجِدُوا مٰاءً فَتَيَمَّمُوا صَعِيداً طَيِّباً)؛

اگر بيمار يا مسافر باشيد … يا با زنان تماس گرفته ايد، و آب (براي غسل يا وضو) نيابيد، با خاك پاكي تيمّم كنيد.»

______________________________

(1). جواهر الكلام، جلد 5، صفحۀ 86.

حيله هاي شرعي و چاره جوئي هاي صحيح، ص: 47

جمله ي «فَلَمْ تَجِدُوا مٰاءً» تاب دو تفسير دارد:

1- اين كه هيچ گونه آبي در دسترس نباشد.

2- اين كه آب در دسترس باشد، ولي به علّتي امكان استفاده از آب نباشد؛ حال يا به خاطر گراني آب، يا ضيق وقت، يا ضرر داشتن آب براي اعضاي وضو و مانند آن.

و به تعبير ديگر «وجدان» را در آيۀ شريفه به «قدرت» تفسير كنيم. بنابراين «عدم وجدان الماء» يعني عدم امكان استفاده از آب به هر علّت كه باشد.

خلاصه اين كه اطلاق آيۀ شريفۀ «فَلَمْ تَجِدُوا مٰاءً» شامل كسي كه نماز خويش را تا آخر وقت به تأخير مي اندازد، و در تنگي وقت نماز را با تيمّم مي خواند مي شود، همان گونه كه حكم اضطرار شامل كسي كه خود را عمدا مضطر به «اكل ميته» نموده نيز مي گردد، و خوردن ميته برايش حلال مي باشد؛ هر چند معصيت كرده است.

و از جملۀ اطلاقات تيمّم در روايات، روايت معتبر زراره است. به اين حديث توجّه كنيد:

«عن زراره، عن أحدهما عليهما السّلام قال: إذا لم يجد المسافر الماء فليطلب مادام في الوقت فإذا خاف ان يفوته الوقت فليتمّم و ليصلّ «1».»

هرگاه مسافر براي وضو آب نداشت،

تا زماني كه وقت نماز تنگ نشده در جستجوي آب باشد. امّا هنگامي كه خوف قضاي نماز بر اثر گذشتن وقت مي رود، تيمّم مي كند و نمازش را بجا مي آورد.

______________________________

(1). وسائل الشيعة، جلد 2، ابواب التيمم، باب 1، حديث 1.

حيله هاي شرعي و چاره جوئي هاي صحيح، ص: 48

آغاز روايت گرچه مربوط به بحث ما نيست، ولي ذيل آن مطلق است و شامل بحث ما مي شود. يعني هر كسي تا آخر وقت نماز نخوانده- به هر علّتي كه باشد- در تنگي وقت تيمّم كند و نماز بخواند، و نماز او صحيح است.

سؤال: اطلاقات تيمّم، از جمله آيۀ شريفه و روايت معتبرۀ فوق، منصرف است به كسي كه عمدا و عصيانا نمازش را به تأخير نيانداخته باشد. بنابراين، اگر شخصي عمدا و از روي تنبلي چنين كاري كند مشمول اطلاقات نمي شود، و دليلي بر صحّت تيمّم او نداريم، بنابراين نمازش باطل است و بايد قضا كند.

پاسخ: اين انصراف، بدوي و ابتدايي است، و با اندكي دقّت و تأمّل از بين مي رود، و چنين انصرافي، همان گونه كه در علم اصول فقه گفته شده، مانع از اطلاق آيه و روايت نمي گردد. و لهذا فقها گفته اند: «اگر كسي در بيابان آب نداشته باشد، و در جستجوي آب نرود تا وقت تنگ شود، و با تيمّم نماز بخواند نمازش صحيح است» و اين مسأله مشهور بلكه اجماعي است. نتيجه اين كه هرگاه شخصي به هر علّتي نمازش را تا انتهاي وقت به تأخير بيندازد، سپس با تيمّم نماز بخواند، معصيت كرده، ولي نمازش صحيح است.

حيله هاي شرعي و چاره جوئي هاي صحيح، ص: 49

2 جلوگيري از عادت ماهيانه

اشاره

دوّمين حيلۀ شرعي مورد بحث در باب طهارت، كه از حيله هاي مشروع

و مجاز محسوب مي شود، اين است كه جمعي از زنان مؤمنه علاقه مندند تمام ايّام ماه مبارك رمضان را روزه بگيرند، يا در ايّام حج مايلند عادت ماهيانه نشوند تا مناسك حج را به طور كامل به جا آورند، يا به هنگام زيارت عتبات عاليات دوست دارند لحظه اي محروم از زيارت نشوند، بدين جهت با مصرف قرصهاي مخصوص از عادت ماهيانه جلوگيري مي كنند، و در ايّامي كه در ماههاي گذشته حائض بوده اند اينك با مصرف قرص به عبادت مي پردازند. آيا چنين حيله اي، و عباداتي كه با اين حيله انجام مي شود، صحيح مي باشد؟

در اين بحث سه مسأله قابل طرح است:

1- حكم تكليفي اين مسأله چيست؟ آيا خوردن قرصهاي جلوگيري جايز است؟

2- اگر قرص را مصرف نمود و خون قطع شد، آيا عبادتهايش در اين صورت صحيح است؟

3- برخي از خانمها هنگامي كه از اين قرصها استفاده مي كنند گاه به صورت غير مستمر لكه هايي مي بينند كه نشانه هاي حيض دارد، حكم اين لكه ها چيست؟

حيله هاي شرعي و چاره جوئي هاي صحيح، ص: 50

فرع اوّل: حكم تكليفي خوردن قرصهاي جلوگيري

اين مسأله از مسائل مستحدثه و جديد است، و اثري از آن در كلمات فقهاي پيشين ديده نمي شود. بدين جهت در اينجا مطلبي از فقها نمي آوريم و به سراغ دليل مسأله مي رويم، تا از ادلّۀ عامّه حكم مسأله را روشن سازيم.

مسألۀ فوق از قبيل شبهات حكميّۀ تحريميّه است، كه اصالة البراءة در آن جاري است، زيرا اوّلا شك داريم كه آيا اين كار حرام است، يا جايز؟ پس شبهۀ تحريميّه است. و ثانيا شك در حكم مسأله است، نه در موضوع آن، بنابراين شبهه حكميّه است، نه موضوعيّه؛ و در علم اصول ثابت است كه در شبهات حكميّه تحريميّه،

اصل برائت جاري است.

و به عبارت ديگر «رفع عن امّتي … ما لا يعلمون» «1» و «النّاس في سعة ما لم يعلموا» «2» و امثال آن، شامل بحث ما مي شود، و همان گونه كه در علم اصول ثابت كرده ايم «3» حديث «رفع» شامل احكام تكليفيّه نيز مي گردد، و اختصاص به احكام وضعي ندارد.

نتيجه اين كه دليلي بر عدم جواز خوردن قرصهاي جلوگيري از عادت ماهيانه نداريم.

آري، اگر مصرف اين قرصها ضرر عمده اي (نه ضررهاي جزئي) «4»

______________________________

(1). وسائل الشيعة، جلد 11، ابواب جهاد النفس، باب 56، حديث 1 و 2 و 3.

(2). انوار الاصول، جلد 3، صفحۀ 50.

(3). مشروح مباحث مربوط به حديث رفع را در كتاب انوار الاصول، جلد 3، صفحۀ 35 به بعد، مطالعه فرماييد.

(4). ضررهاي جزئي ملاك نيست، وگرنه بسياري از چيزهايي كه ما مصرف مي كنيم ضرر

حيله هاي شرعي و چاره جوئي هاي صحيح، ص: 51

داشته باشد جايز نيست، همان گونه كه اگر سيگار و مانند آن هم ضرر عمده داشته باشد (كه دارد) و به نظر اهل خبره ضرر عمدۀ آن ثابت شود (كه شده است) مصرف آن نيز غير مشروع است «1» و دليل اين استثنا حكم عقل است. عقل هر انساني حكم مي كند كه استفاده از چيزهايي كه ضرر عمده دارد جايز نيست، و هر آن چه كه مورد حكم عقل سليم قرار گيرد، شرع نيز بدان حكم مي كند.

دليل ديگري كه مي توان بر اين استثنا اقامه كرد، «قاعدۀ لا ضرر» است. طبق اين قاعده اگر قرص جلوگيري ضرر عمده اي داشته باشد، خوردن آن حرام است.

سؤال: آيا قاعدۀ لا ضرر مختصّ احكام وضعي نيست؟ يا احكام تكليفي را نيز شامل مي شود؟

جواب: اتّفاقا مورد حديث

لا ضرر حكم تكليفي است، زيرا پيامبر به ثمرة بن جندب فرمود: «اجازه ورود بخواه، سپس داخل منزل آن مرد انصاري شو»، يعني دخول تو بدون اذن صاحبخانه حرام است.

بنابراين، لا ضرر شامل احكام تكليفيّه مي شود؛ زيرا شأن ورود آن را نمي توان خارج ساخت.

آري استدلال به اين قاعده در اينجا اشكال ديگري دارد، و آن اين كه قاعدۀ مذكور براي مواردي است كه إضرار به غير مطرح باشد.

______________________________

جزئي دارد؛ مانند بسياري از شيرينيها، چربيها، غذاهايي كه موادّ شيميايي دارد، و حتّي غذاهاي بسيار داغ و شبيه آن.

(1). برخي از اطبا معتقدند كه سيگار منشأ بيش از صد بيماري است! شرح اين مسأله را در كتاب «خودكشي تدريجي و ديگر كشي يا سيگار» مطالعه فرماييد.

حيله هاي شرعي و چاره جوئي هاي صحيح، ص: 52

امّا در مورد بحث، كه اضرار به خويشتن مطرح مي باشد، بعيد است قاعده نسبت به آن شمول داشته باشد «1».

مرحوم شيخ انصاري رحمه اللّه در مكاسب حديثي نقل مي كند كه از خوردن خاك نهي كرده است. در روايت استدلال شده كه چون خوردن خاك ضرر دارد، و حرام است. اين حديث مناسب بحث ماست.

نتيجه اين كه خوردن قرصهاي جلوگيري اگر ضرر عمده اي نداشته باشد شرعا اشكالي ندارد، و اگر ضرر عمده اي داشته باشد حرام است، و اهل خبره مي گويند: «اگر به مقدار كم مصرف شود، ضرر مهمّي نخواهد داشت».

سؤال: آيا تحقيق از ضررهاي احتمالي قرصها لازم است؟

پاسخ: جستجو لازم نيست؛ مگر در جايي كه احتمال قابل ملاحظه اي وجود داشته باشد.

سؤال: آيا اين كار تغيير (ما خلق الله) «2» كه در قرآن نكوهش شده، نيست؟

پاسخ: اگر تغيير ما خلق اللّه را به اين وسعت بگيريم، گرفتن ناخن،

كوتاه كردن موهاي سر و صورت، برطرف كردن موهاي زايد صورت زنان، از بين بردن موهاي زايد بدن، كشيدن دندان فاسد و مانند آن، همۀ اينها، تغيير ما خلق اللّه خواهد بود! هيچ كس چنين معنايي براي تغيير ما خلق اللّه قائل نشده است. منظور از تغيير «ما

______________________________

(1). پيرامون قاعدۀ لا ضرر بطور مفصّل در كتاب القواعد الفقهيّه، جلد 1، صفحۀ 28 به بعد بحث كرده ايم.

(2). سورۀ نساء، آيۀ 119.

حيله هاي شرعي و چاره جوئي هاي صحيح، ص: 53

خلق اللّه» تغيير فطرت توحيد و تبديل آن به شرك است؛ كه در تفاسير و روايات اسلامي آمده است «1».

فرع دوّم: حكم وضعي خوردن قرص جلوگيري

هرگاه زني از قرصهاي جلوگيري استفاده كرد، و در ايّام عادت ماهيانه خون قطع شد، آيا عبادتهايي كه در اين زمان انجام مي دهد صحيح و مجزي است؟

پاسخ اين سؤال روشن است: عبادتهايش صحيح و مجزي است، و هيچ مانعي از صحّت نيست.

دليل عمدۀ اين مسأله آن است كه احكام حائض تدور مدار الطهر و الحيض (بر محور دو عنوان حيض و پاكي از حيض دور مي زند) هر زمان كه عنوان حائض بر زن صادق باشد عبادت بر او حرام مي شود، آميزش مجاز نخواهد بود، دخول در حرم ائمّه و مساجد حرام مي گردد، و ساير احكام نيز مترتّب مي شود، و اگر اين عنوان صدق نكند، به هر سبب كه باشد، تمام اين امور جايز مي شود.

در بحث مذكور عرفا به چنين زني حائض نمي گويند؛ بلكه او را طاهر مي دانند، عينا مثل شخصي كه به وسيله اي از خروج مني جلوگيري مي كند، كه غسل جنابت بر او واجب نمي شود.

نتيجه اين كه اطلاقات آيات و روايات شامل چنين زني نمي شود،

______________________________

(1). تفسير نمونه، جلد 4، صفحۀ

138 و 139.

حيله هاي شرعي و چاره جوئي هاي صحيح، ص: 54

و احكام طاهر را دارد. آيا آيۀ شريفۀ فَاعْتَزِلُوا النِّسٰاءَ فِي الْمَحِيضِ «1» شامل چنين زني مي شود؟ و از سوي ديگر آيا آيۀ شريفۀ وَ لٰا تَقْرَبُوهُنَّ حَتّٰي يَطْهُرْنَ «2» شامل چنين زناني مي گردد؟ به يقين شامل نمي شود؛ چون مدار بر «حيض» و «طهر» است.

اطلاق روايات نيز همين مطلب را ثابت مي كند. در اين روايات مدار بر رؤيت دم و نديدن آن است.

مثلا در روايتي از امام صادق عليه السّلام مي خوانيم:

… و إذا رأت الطّهر صلّت «3».

و يا در روايت ديگري مي خوانيم:

ايّ ساعة رأت المرأة الدّم تفطر. «4».

بنابراين حكم تابع ديدن و نديدن خون است. هرگاه زن به هر علّتي خون نبيند، تمام عباداتي كه بر او واجب است را بايد انجام دهد و صحيح است.

سؤال: زن زماني طاهر و پاك از حيض شمرده مي شود كه واقعا خون قطع گردد. يعني به صورت طبيعي و خود به خود قطع شود، امّا اگر به سبب عارضي، نه به صورت طبيعي، قطع گردد، در حالي كه در ايّام عادت ماهيانه اش مي باشد، آيا چنين زني طاهر محسوب مي شود؟

______________________________

(1). سورۀ بقره، آيۀ 222.

(2). سورۀ بقره، آيۀ 222.

(3). وسائل الشيعة، جلد 2، ابواب الحيض، باب 6، حديث 1.

(4). وسائل الشيعة، جلد 2، ابواب الحيض، باب 50، حديث 3.

حيله هاي شرعي و چاره جوئي هاي صحيح، ص: 55

پاسخ: بسيار اتّفاق مي افتد كه بر اثر يك علّت و حادثۀ عارضي خون زن قطع مي شود؛ مثل ترس، يا ضربۀ شديد، يا شوك شديد، و مانند آن. آيا در تمام اين موارد، علي رغم اين كه زن خون نمي بيند حق دارد عبادات را ترك كند، به اين دليل كه

سبب عارضي باعث قطع خون شده است؟ احدي از فقها قائل به چنين مطلبي نيست، همان گونه كه مقتضي اطلاق روايات فوق و آيات قرآن اين است كه حكم داير مدار رؤيت خون و عدم آن است، و زن هرگاه به هر علّتي حائض نشود، بايد عباداتش را انجام دهد و صحيح خواهد بود؛ خواه به علّت طبيعي باشد، يا عارضي.

فرع سوّم: حكم عوارض جانبي

گاهي از اوقات قرصهاي جلوگيري از عادت ماهيانه، بنا بر عللي قدرت جلوگيري كامل ندارد و مصرف كننده، هر چند جلوي خونريزي كامل را به وسيلۀ اين قرصها مي گيرد، امّا لكه هايي مي بيند. حكم اين لكّه ها چيست؟

پاسخ: يكي از شرايط خون «عادت» طبق روايات اين است كه سه روز كامل استمرار داشته باشد، و خون قطع نشود، و از آنجا كه در محلّ بحث اين شرط حاصل نيست، و خون استمرار ندارد، حيض محسوب نمي شود. بنابراين بايد احكام استحاضه را بر آن جاري كند و چون مقدار زيادي نيست، احكام استحاضۀ قليله را دارد، كه براي هر نماز يك وضو كافي است.

حيله هاي شرعي و چاره جوئي هاي صحيح، ص: 56

نتيجه اين كه اين چاره جويي از حيله هاي مجاز است، و زن پس از انجام آن بايد عبادات خويش را انجام دهد، و مجزي خواهد بود. ان شاء اللّه.

حيله هاي شرعي و چاره جوئي هاي صحيح، ص: 57

3 اخذ اجرت براي انجام عبادت

اشاره

آيا انسان مي تواند براي انجام عباداتي كه براي رضاي خداوند انجام مي دهد اجرت بگيرد؟ اگر اين كار جايز باشد، آيا با قصد قربت سازگار است؟

اين مسأله از مسائل معروفي است كه در جاهاي مختلف فقه (كتاب الصلاة، كتاب الصيام، كتاب الحج و كتاب المكاسب المحرّمة) مورد بحث و گفتگو قرار گرفته، و نظريّه هاي متفاوتي پيرامون آن ابراز شده است.

امّا قبل از طرح و بيان و شرح اشكال، ذكر مقدّمۀ كوتاهي لازم است:

مفهوم قصد قربت چيست؟

منظور از قصد قربت اين است كه انگيزۀ انسان در انجام عبادت فرمان خداوند باشد. به عبارت ديگر، عبادت دو ركن دارد:

نخست اين كه نفس عبادت ذاتا مقرّب باشد؛ يعني عملي باشد كه ذاتا انسان را به خداوند نزديك كند.

ديگر اين كه نيّت عبادت كننده نيز نزديكي به پروردگار باشد.

حيله هاي شرعي و چاره جوئي هاي صحيح، ص: 58

و به عبارت سوّم عبادت نياز به دو چيز دارد؛ «حسن فعلي» و «حسن فاعلي» كه هر دو از اركان عبادت محسوب مي شود. منظور از حسن فعلي اين است كه عبادت ذاتا مطلوب و محبوب مولي باشد؛ مثل سجده كه حسن فعلي دارد، و ذاتا مطلوب است، و مراد از حسن فاعلي اين است كه انجام دهندۀ عبادت هم نيّت خوبي داشته باشد، و عبادتش براي قرب به پروردگار باشد؛ نه براي هوي و هوس و رياكاري و مانند آن.

اگر هر دو ركن، يا يكي از آنها نباشد، آن عبادت ارزشي نخواهد داشت. مثل اين كه برخي از عوام مي گويند: به خاطر رضاي خدا چند ناسزا به فلان انسان بد دادم! اين يك خيال واهي است؛ چون حسن فعلي ندارد، اگر بپذيريم كه قصد قربت داشته باشد.

همان گونه كه

اگر شخصي به قصد رژيم لاغري روزه بگيرد، كار او عبادت محسوب نمي شود؛ هر چند روزه حسن فعلي دارد ولي در اينجا حسن فاعلي ندارد.

اشكال عمدۀ عبادتهاي استيجاري

با توجّه به توضيحي كه در مورد قصد قربت گفته شد «1» عبادات استيجاري مشكل پيدا مي كند، چون مستأجر، نماز، يا روزه، يا مانند آن را، به قول بعضي به قصد الفلوس، انجام مي دهد، نه به قصد الخلوص! و دليل آن اين است كه اگر وجهي دريافت نكند عملي انجام

______________________________

(1). فقها معمولا در مبحث «وضو» به طور گسترده پيرامون قصد قربت بحث مي كنند.

حيله هاي شرعي و چاره جوئي هاي صحيح، ص: 59

نمي دهد. بنابراين، چنين عبادتهايي كه عاري از قصد قربت است، صحيح نيست، و به دنبال آن اجاره هم باطل مي شود.

از سوي ديگر، در روايات حدّ اقل دربارۀ استيجار حج، احاديث متعدّدي از معصومين عليهم السّلام رسيده كه اين عبادت استيجاري را تجويز مي كند. هر چند در مورد نماز و روزه و ساير عبادات استيجاري روايتي نيافتيم، و اين از عجايب است!

به هر حال اين ايراد باعث شده كه علما و فقها به فكر حيله و چاره اي بيفتند تا هم استيجار درست شود، و هم قصد قربت مشكلي نداشته باشد.

چاره جويي هاي فقها

اشاره

همان طور كه گذشت فقها راه هاي مختلفي را براي حلّ مشكل اخذ اجرت بر عبادات در نظر گرفته اند. از جمله، مرحوم محقّق يزدي، صاحب كتاب گرانسنگ عروة الوثقي، سه راه حل بيان نموده، كه دو راه آن را پذيرفته، و راه سوّم را رد كرده است.

اين فقيه نامدار در مسألۀ دوّم از كتاب «صلاة الاستيجار» مي فرمايد:

«يعتبر في صحّة عمل الاجير و المتبرع قصد القربة و تحقّقه في المتبرع لا إشكال فيه «1»، و اما بالنسبة إلي الاجير الّذي من نيّته أخذ

______________________________

(1). چون غالبا كسي كه كار مجّاني انجام مي دهد قصدش خداوند است، پس قصد قربت دارد. ولي آية

اللّه العظمي حكيم رحمه اللّه در اينجا هم قصد غير خدايي تصوّر كرده است؛

حيله هاي شرعي و چاره جوئي هاي صحيح، ص: 60

العوض فربّما يستشكل فيه، بل ربّما يقال من هذه الجهة انه لا يعتبر فيه قصد القربة، بل يكفي الاتيان بصورة العمل عنه، لكن التحقيق ان أخذ الاجرة داع لداعي القربة كما في صلاة الحاجة و صلاة الاستسقاء، حيث إن الحاجة و نزول المطر داعيان إلي الصلاة مع القربة، و يمكن ان يقال:

إنما يقصد القربة من جهة الوجوب عليه من باب الاجارة و دعوي ان الأمر الاجاري ليس عبادية بل هو توصلي مدفوعة بانه تابع للعمل المستأجر عليه فهو مشترك بين التوصلية و التعبدية» «1».

خلاصۀ كلام محقّق يزدي، ارائۀ سه راه حل براي حلّ مشكل عبادات استيجاري است.

راه اوّل: عدم اعتبار قصد قربت در عبادات استيجاريّه

توضيح اين كه: در عبادات استيجاريّه قصد قربت شرط نيست؛ بلكه همان صورت عمل كافي است! يعني همين كه نايب، يك ماه از طرف «منوب عنه» روزه بگيرد كافي است، هر چند قصد قربت نكند، چون قصد قربت در عبادات استيجاري ضرورت ندارد.

ولي اين «راه» همان طور كه از لحن خود ايشان هم استفاده مي شود، راه حلّ صحيحي نيست؛ زيرا شارع مقدّس از ما عبادت خواسته، و اساس عبادت قصد قربت است؛ عبادت بدون قصد قربت، عبادت نيست. حجّ بدون قصد قربت، روزۀ بدون قصد قربت، عبادت

______________________________

بدين معني كه چون فلان كس دوست من است، اين عمرۀ مفرده را به نيابت از او تبرّعا انجام مي دهم، يا براي اين كه راضي و خوش حال شود، اين كار را برايش مي كنم.

(1). عروة الوثقي، جلد اوّل، صفحۀ 743.

حيله هاي شرعي و چاره جوئي هاي صحيح، ص: 61

نيست. فرضا بپذيريم كه حجّ صوري چون مايۀ ابهت

مسلمانان مي شود فايده اي داشته باشد، ولي نماز و روزۀ صوري، كه در خانه به تنهايي انجام مي شود، اگر بدون قصد قربت باشد چه فايده اي دارد؟

بنابراين راه اوّل، راه حلّ قابل قبولي نيست.

راه دوّم: داعي بر داعي

انسان يك داعي و انگيزه بر عبادت دارد، و آن خداوند است. و گاهي بر ايجاد اين انگيزه، انگيزۀ ديگري دارد، كه آن را «داعي بر داعي» مي گويند. چه اشكال دارد كه «داعي بر داعي» غير خدا باشد؟

همان گونه كه در نماز باران، انگيزۀ اصلي خداوند است، امّا داعي بر داعي رفع خشكسالي، آمدن باران، سيراب شدن مزارع و باغات است.

آيا نماز باران اشكال دارد؟ يا اين كه گفته مي شود: «نماز شب باعث وسعت روزي است» «1» حال اگر انگيزۀ شخصي براي نماز شب خداوند باشد، ولي داعي بر اين انگيزه وسعت روزي باشد، آيا اشكالي دارد؟

مردم در بسياري از زيارات در طول تاريخ حاجات دنيوي داشته اند، آيا زيارت آنها صحيح نبوده است؟ اگر چنين است، چرا ائمّه عليهم السّلام از اين كار نهي نكرده، بلكه تشويق هم نموده اند؟

از اين فراتر، كساني كه عبادات را به قصد رفتن به بهشت و نجات از جهنّم انجام مي دهند، عمل آنها را از چه راهي تصحيح مي كنيد؟

راه تصحيح عمل آنها نيز همين مسألۀ «داعي بر داعي» است.

______________________________

(1). ميزان الحكمه، باب 2314، حديث 10463، جلد 5، صفحۀ 421.

حيله هاي شرعي و چاره جوئي هاي صحيح، ص: 62

در محلّ بحث نيز چنين است. داعي اجير انجام عمل عبادي براي خداوند عالم است، و انگيزۀ او بر اين كار مسألۀ حلال بودن اجرت است. به عبارت ديگر، او مزدي مي گيرد براي اين كه نماز استيجاري را به قصد قربت انجام دهد.

اين راه،

يعني عنوان داعي بر داعي، راه خوبي است و بسياري از فقها همين راه را رفته اند، ولي در عين حال خالي از بحث و گفتگو نيست.

راه سوّم: أَوْفُوا بِالْعُقُودِ

اشاره

مشكل قصد قربت در عبادات استيجاريّه را مي توان با «أَوْفُوا بِالْعُقُودِ» حل كرد. يعني مستأجر هنگامي كه با موجر قرارداد اجاره براي يك سال نماز مي بندد، عمل به اين قرارداد به حكم أَوْفُوا بِالْعُقُودِ بر او واجب مي گردد.

مستأجر به قصد انجام اين امر، كه واجب الهي است، عبادات استيجاريّه را انجام مي دهد، و لازمۀ آن همان قصد قربت است.

سپس محقّق مزبور، صاحب عروة الوثقي، به اين طريقه اشكال مي كند كه أمر «أَوْفُوا بِالْعُقُودِ» يك امر توصّلي است، نه تعبّدي.

بنابراين نمي توان به وسيلۀ آن قصد قربت نمود.

توضيح اين كه: اوامر الهي دو قسم است:

1- اوامر توصّليّه؛ مثل امر به ازالۀ نجاست از مسجد، كه يك امر توصّلي است، و نيازي به قصد قربت ندارد. يعني هنگامي كه محلّ نجس طبق شرايط آن، آب كشيده شد پاك مي شود، چه قصد قربت

حيله هاي شرعي و چاره جوئي هاي صحيح، ص: 63

همراه آن باشد و چه نباشد؛ هر چند با قصد قربت ثواب بيشتري دارد.

2- اوامر تعبديّه، مثل امر الهي به نماز و روزه و امثال آن، كه قصد قربت در آن لازم است، و اگر بدون قصد قربت انجام شود باطل است و ارزشي نخواهد داشت.

با توجّه به توضيحات بالا، آيا «أَوْفُوا بِالْعُقُودِ» امر توصّلي است، يا تعبّدي؟ بدون شك توصّلي است. هنگامي كه معامله اي انجام مي دهيم مشمول اين امر مي شويم، ولي معامله يك كار توصّلي است، و نيازي به قصد قربت ندارد.

در جهان امروز برخي از شركتهاي اقتصادي دنيا، براي رونق كارشان، امانت و

دقّت زيادي در محصولات و كار خود دارند، ولي نه به خاطر رضاي خدا، بلكه براي جلب نظر مشتريان و ايجاد اعتماد نسبت به كيفيّت خوب كالاهايي كه عرضه مي كنند، اين مربوط به قصد قربت نيست.

بنابراين، چون «أَوْفُوا بِالْعُقُودِ» يك امر توصّلي است، نمي توان با آن قصد قربت نمود.

پاسخ: امر «أَوْفُوا بِالْعُقُودِ» را نمي توان يك امر توصّلي محض يا تعبّدي محض دانست؛ بلكه هر جايي به رنگ متعلّقش در مي آيد.

اگر شخصي براي يك امر توصّلي اجير شود «أَوْفُوا بِالْعُقُودِ» او را الزام به عمل توصّلي مي كند، ولي اگر براي يك عبادت اجير گردد، أَوْفُوا بِالْعُقُودِ شامل او مي شود و او را وادار به انجام عمل تعبّدي مي كند. اگر براي تطهير مسجد اجير شود «أَوْفُوا بِالْعُقُودِ» توصّلي خواهد بود، ولي اگر براي انجام نماز استيجاري اجير گردد، امر مذكور تعبّدي خواهد بود، و نياز به قصد قربت دارد.

حيله هاي شرعي و چاره جوئي هاي صحيح، ص: 64

نقد راه حل هاي سه گانه

راه حلّ اوّل، همان گونه كه خود آن محقّق نيز اعتراف داشت، راه حلّ مناسبي نيست، و اساسا عبادت بدون قصد قربت عبادت محسوب نمي شود.

و اما راه حلّ سوّم، كه عبادات استيجاريّه را به قصد امر «أَوْفُوا بِالْعُقُودِ» انجام دهد، هر چند به نظر آن بزرگوار راه حلّ مناسبي است، ولي به عقيدۀ ما خالي از اشكال نيست.

مشكل اين راه حل، مشكل «دور» است. ما معتقديم كه اين راه حل، مستلزم «دور» مي باشد، و مي دانيم كه «دور» باطل است. پس اين راه حل صحيح نيست.

توضيح اين كه: طبق اين نظريّه از طريق اوامر اجاره «مثل أَوْفُوا بِالْعُقُودِ» مشكل قصد قربت را حل مي كنيم. يعني امري كه از ناحيۀ اجاره مي آيد، قصد قربت

را در عبادات استيجاريّه اصلاح مي كند.

و لكن مشكل اينجاست كه بايد عمل صحيحي مفروض باشد، تا با اجاره واجب شود. و إلّا، اگر بخواهيم صحّت مورد اجاره را با امر «أَوْفُوا» تصحيح كنيم، دور لازم مي آيد؛ زيرا صحّت اجاره متفرّع بر صحّت اين عبادت است، در حالي كه صحّت و مشروعيّت خود اين عبادت استيجاري متفرّع بر صحّت اجاره و امر «أَوْفُوا بِالْعُقُودِ» است.

به عبارت ديگر، همان گونه كه استيجار بر نماز بدون ركوع و سجود و ساير اجزا باطل است، اجاره بر نماز بدون قصد قربت نيز باطل است، پس صحّت اجاره متوقّف بر صحّت اين عبادت استيجاري است، و عبادت استيجاري در فرض مسأله مشروعيّت خود را از اجاره

حيله هاي شرعي و چاره جوئي هاي صحيح، ص: 65

مي گيرد! پس دور لازم مي آيد، و دور باطل است. بدين جهت، اين راه حل راه حلّ مناسبي نيست.

به تعبير ديگر، هر موضوعي قبل از حكم خود بايد موجود باشد؛ يعني موضوع بايد از هر جهت آماده شود تا حكمي بر آن مترتّب گردد.

مثلا اوّل بايد خون وجود داشته باشد، تا در مرحلۀ بعد حكم به نجاسات يا بطلان خريدوفروش آن نماييم، و معني ندارد كه حكم به نجاست يا بطلان بيع، موضوع خود را ايجاد كند.

بنابراين، اگر در موردي موضوعي توسّط حكم ايجاد شود مستلزم دور است، چون حكم متوقّف بر موضوع است، و موضوع هم متوقّف بر حكم مي شود. در محلّ بحث اين گونه است، زيرا اجاره موضوع خود را كه عبادت استيجاري است تصحيح مي كند، و عبادت استيجاري به اجاره مشروعيّت مي بخشد.

اضافه بر اين، اگر محرّك شخصي در عبادات استيجاري محرّك خدايي نباشد؛ بلكه گرفتن اجرت و

نخواندن نماز را كاري بر خلاف وجدان بداند، و بدين جهت عمل استيجاري را انجام دهد، نه به قصد امر أَوْفُوا بِالْعُقُودِ، آيا نمازش باطل است؟

نتيجه اين كه چون راه حل سوّم مستلزم دور است، راه حلّ مناسبي به نظر نمي رسد، همان گونه كه راه حل اوّل نيز راه صحيحي نبود.

تنها راه حلّ قابل قبول راه حلّ دوّم، يعني مسألۀ «داعي بر داعي» است.

حيله هاي شرعي و چاره جوئي هاي صحيح، ص: 66

شرح بيشتر داعي بر داعي

انسان گاهي براي يك كار انگيزه هاي متفاوتي دارد، و اين انگيزه ها گاه در طول يكديگرند و گاه در عرض يكديگر. انگيزه هايي كه در عرض يكديگرند، در اينجا محلّ بحث ما نيستند «1». امّا انگيزه هايي كه در طول يكديگر هستند؛ مثل اين كه براي انجام كاري انگيزه اي داريم، و براي اين انگيزه داعي ديگري وجود دارد، و براي داعي دوّم ممكن است انگيزۀ سومي باشد، كه اين سه داعي و انگيزه در طول يكديگرند.

در عبادات نيز غالبا انگيزه هاي مختلف غير الهي در طول انگيزۀ الهي ديده مي شود، و كساني كه تمام عبادات خود را به طور كامل براي رضاي خدا انجام دهند، و هيچ حاجت و درخواستي از او نداشته باشند كميابند. يعني كسي كه مصداق اين جملۀ حضرت علي عليه السّلام باشد:

«وجدتك أهلا للعبادة فعبدتك؛ تنها انگيزه ام از عبادت اين است كه تو را شايستۀ عبوديّت يافتم» «2» كم يافت مي شود.

بنابراين انگيزه هاي مختلفي براي عبادت وجود دارد، كه برخي از آنها مادّي و برخي هم معنوي مي باشد؛ و گاه انگيزه ها، مخلوطي از انگيزه هاي مادّي و معنوي است.

______________________________

(1). مثل اين كه انگيزۀ شخصي در پياده طي كردن مسير منزل تا محلّ كار، امور مختلفي است، كه

در عرض يكديگرند: الف- صرفه جويي در مخارج، ب- ديدار برخي از دوستاني كه در مسير راه هستند، ج- خريد كالاهاي مورد نياز كه در مسير راه است.

(2). بحار الانوار، جلد 41، صفحۀ 14، حديث 4.

حيله هاي شرعي و چاره جوئي هاي صحيح، ص: 67

مثلا شخصي كه به زيارت يكي از معصومين عليهم السّلام مشرّف مي شود، و او را براي خدا زيارت مي كند، گاه انگيزه اش نورانيّت و صفاي باطن است، و در پاره اي از اوقات شفاي بيماري خود يا نزديكانش مي باشد، و گاه استمداد جستن از آن ولي اللّه براي شفاعت در پيشگاه خدا، جهت پرداخت بدهيهايش.

اينها همه از قبيل داعي بر داعي است، و هيچ كس نمي تواند تمام اين زيارات را باطل بداند؛ زيرا خود شارع مقدّس و ائمّه عليهم السّلام اينها را به ما تعليم داده اند. خودشان نماز حاجت و نماز باران را براي رسيدن به خواسته هاي مادّي به ما آموخته اند.

بنابراين، اخذ اجرت، كه در طول قصد قربت است، تضادّي با آن ندارد.

مستأجر براي تقرّب به خداوند، و به نيابت از منوب عنه نماز مي خواند، ولي انگيزۀ او بر اين عبادت خدا، اخذ اجرت است. اين ايرادي ندارد.

سؤال: در مثالهايي كه- در بالا- ذكر شد، هم اصل مثال عبادت است، و هم انگيزۀ آن؛ مثلا نماز باران هم خود عبادت است و هم انگيزۀ آن؛ چون طلب باران نوعي دعاست، و دعا نوعي عبادت است، امّا در عبادات استيجاري اين گونه نيست؛ زيرا اخذ اجرت از مردم عبادت محسوب نمي شود، پس قياس عبادات استيجاري به «نماز حاجت» و «استسقا» و مانند آن، قياس صحيحي به نظر نمي رسد.

پاسخ: بايد پرسيد داعي و انگيزۀ اين دعا در پيشگاه خدا

حيله هاي

شرعي و چاره جوئي هاي صحيح، ص: 68

چيست؟ آيا اين دعا مثلا چيزي جز رشد زراعت و نجات گوسفندان از هلاكت و سود بيشتر از درختان ميوه و امثال آن است؟ پس داعي بر اين داعي نيز امر مادّي است.

بنابراين هر دو يكسانند، و هيچ كدام اشكالي ندارد.

نتيجه اين كه: تصحيح عبادات از راه داعي بر داعي، از بين سه راه حلّي كه جهت تصحيح قصد قربت در عبادات استيجاري ذكر شد، بهترين راه حلّ است. و ما آن را مي پذيريم.

ولي اينجا مشكل ديگري وجود دارد كه استيجار در عبادات را بطور كلّي، به غير از حج، زير سؤال مي برد!

مشكل ديگر عبادات استيجاريّه!

هنگامي كه به روايات اسلامي مي نگريم، و اين ميراث بزرگ و كم نظير فرهنگي معصومين عليهم السّلام را بررسي مي كنيم، با كمال تعجّب اثري از عبادات استيجاريّه، به غير از حجّ «1»، در روايات نمي يابيم!

راستي چرا عبادات استيجاريه در روايات مطرح نشده است؟

آيا استيجار براي عبادت در آن زمان مرسوم نبوده است؟

آيا هيچ يك از مسلماناني كه از دنيا مي رفتند نماز و روزۀ قضا نداشتند؟ يا رواياتي در اين موضوع بوده، ولي به ما نرسيده است؟

همۀ اينها عجيب و شگفت انگيز است، و اين امر سبب مي شود كه لا اقل احتياط كنيم و در مورد نماز و روزۀ استيجاري، براي اين كه

______________________________

(1). براي آگاهي از روايات حجّ استيجاري به وسائل الشيعة، جلد 8، ابواب النيابة في الحج، مراجعه كنيد.

حيله هاي شرعي و چاره جوئي هاي صحيح، ص: 69

كاملا بي اشكال باشد، آن را از صورت اجاره خارج كنيم. به اين معني كه مستأجر تبرّعا و مجّاني عبادتهاي مورد نظر را انجام دهد، و از سوي ديگر صاحبان عبادتهاي استيجاري نيز تبرّعا و

از روي ميل و رضايت وجهي به آنها بپردازند.

ولي در حجّ استيجاري- كه روايات خاص دارد- هيچ مانعي ندارد.

ممكن است تفاوت حج با ساير عبادات استيجاري از اين نظر باشد كه حج عبادت پرخرج و پرزحمتي است، بدين جهت استيجار در آن بي مانع است، و در واقع هزينه ها براي مقدّمات آن است؛ ولي نماز و روزه و مانند آن كه خرج و مؤونۀ خاصّي ندارد، روايتي دربارۀ آن وارد نشده، و استيجار در آن مطرح نبوده است. و اللّه العالم.

دو راه ديگر براي حلّ مشكل قصد قربت

اشاره

در اينجا دو راه ديگر، كه براي حلّ اين مشكل بيان شده، و ظاهرا از شيخ انصاري است، مورد بررسي قرار مي دهيم.

1- تحليل ماهيّت عبادات استيجاري
اشاره

ماهيّت عبادات استيجاري در حقيقت از دو چيز تشكيل شده است: 1- نيابت 2- عبادت. نيابت يك امر توصّلي است و نياز به قصد قربت ندارد، ولي بخش عبادي آن نياز به قصد قربت دارد.

توضيح اين كه: عبادات استيجاري دو ركن اساسي دارد:

يك ركن آن نيابت است؛ يعني «نايب» خودش را به منزلۀ شخص «منوب عنه» قرار مي دهد، و عبادت را براي او بجا مي آورد. تفاوتي

حيله هاي شرعي و چاره جوئي هاي صحيح، ص: 70

نمي كند كه منوب عنه زنده باشد يا مرده؛ نيابت از زنده در بعضي از موارد مانند حجّ مستحبي، يا حجّ واجب مستقر، كه صاحبش عاجز و ناتوان شده، امكان پذير است، و نيابت از مرده در حجّ و صوم و صلاة و غير آن مشروع مي باشد. اين بخش از عبادات استيجاري يعني قصد نيابت، نيازي به قصد قربت ندارد.

امّا بخش دوّم آن، جنبۀ عبادت دارد و نيازمند به قصد قربت است.

حال اگر مستأجر وجه را در مقابل اين بگيرد كه خود را به منزلۀ منوب عنه قرار دهد، و هنگامي كه اين امر تحقّق يافت، بقيّه به قصد قربت باشد، مشكل قصد قربت در عبادات استيجاري حلّ مي شود.

نقد و بررسي

انصاف اين است كه اين دوگانگي و تجزيه، يك تحليل ذهني است، و در خارج يك چيز بيشتر وجود ندارد. يعني نايب خودش را به منزلۀ منوب عنه قرار مي دهد (حقيقة النيابة جعل النفس مقام غيره في العمل) و عمل را بجا مي آورد، و به تعبير ديگر، قصد نيابت عين عمل عبادي است و چيزي جداي از آن نيست، كه در يكي قصد قربت لازم نباشد، و در ديگري لازم باشد (دقّت كنيد).

نتيجه اين كه اين تحليل،

هر چند در ذهن امكان پذير است، ولي در عالم خارج يك واقعيّت بيشتر وجود ندارد. همان گونه كه تحليل انسان به «حيوان ناطق» در عالم ذهن امكان دارد؛ ولي در خارج يك حقيقت، به نام انسان، بيشتر وجود ندارد.

بنابراين راه حل مزبور، راه حلّ صحيحي به نظر نمي رسد.

حيله هاي شرعي و چاره جوئي هاي صحيح، ص: 71

2- چه كسي قصد قربت مي كند، نايب يا منوب عنه؟

دوّمين راه براي حلّ مشكل اين است كه گفته شود:

در عبادتهاي استيجاري، كه مانند ساير عبادات نياز به قصد قربت دارد، چه كسي بايد قصد قربت كند؟ آيا نايب قصد قربت مي كند، يا منوب عنه، يعني شخصي كه عبادت از طرف او انجام مي شود؟!

پاسخ اين سؤال چنين است: از آنجا كه منوب عنه مي خواهد با اين عبادت به خداوند نزديكتر شود پس او بايد قصد قربت كند نه نايب، و منوب عنه به هنگام پرداخت وجه به نايب قصد قربت مي كند، ولي نايب كه وجه را مي گيرد لازم نيست قصد قربت كند، و به انگيزۀ همان اجرت، عبادت را انجام مي دهد.

بنابراين، مشكل قصد قربت را با تعدّد موضوع از بين مي بريم.

يعني نايب كه نمي تواند قصد قربت كند، اين قصد براي او لازم نيست، و منوب عنه كه بايد قصد قربت كند گرفتار تضادّي نيست، و در كار خود قصد قربت دارد.

اين راه نيز قابل مناقشه است؛ زيرا منوب عنه، كه قصد تقرّب إلي اللّه را دارد، با چه چيز متقرّب إلي اللّه مي شود؟ آيا به صرف پرداخت پول و اجرت اجير تقرّب مي جويد؟ يا اين كه تقرّب زماني حاصل مي شود كه آن عبادت انجام گردد؟ بدون شك آن چه باعث تقرّب مي شود نفس عبادت است، نه دادن اجرت؛ در حالي كه

قصد قربت در اين فرض مقارن با پرداخت اجرت صورت مي گيرد، نه هنگام انجام عبادت.

حيله هاي شرعي و چاره جوئي هاي صحيح، ص: 72

به تعبير ديگر، قصد قربت منوب عنه از راه قصد قربت اجير است، و اجير هم كه به فرض نمي تواند قصد قربت كند. نتيجه اين كه نمي توانيم متعلّق قربت را از متعلّق اجرت جدا سازيم، و با تعدّد موضوع مشكل را حل نماييم؛ بنابراين تضاد همچنان باقي مي ماند.

لذا بايد گفت: بهترين راه، و در واقع راه صحيح، منحصرا همان مسألۀ داعي بر داعي است، كه شرح مفصّل آن گذشت.

راه حلّي از مرحوم ميلاني

اشاره

تا كنون پنج طريق براي حلّ مشكل قصد قربت در عبادات استيجاري بيان كرديم. ششمين طريق، مطلبي است كه از مرحوم آية اللّه ميلاني نقل كرده اند. ايشان مي فرمايد:

اداي دين واجب است، چه دين الهي باشد، يا دين مردمي.

بنابراين، چه اشكال دارد كه به هنگام اداي دين قصد اطاعت امر خدا كنيم.

به عبارت ديگر، هنگامي كه شخصي پول مي گيرد و براي انجام عبادتي اجير مي شود، او مديون مردم است، و همان گونه كه گفتيم اداي دين يكي از واجبات الهي است. اجير به هنگام انجام نماز استيجاري، قصد اداي دين مي كند قربة الي اللّه. بدين وسيله مشكل قصد قربت حل مي گردد.

نقد و بررسي

انصاف اين است كه اين راه، به همان راه سوّم كه در عروة الوثقي

حيله هاي شرعي و چاره جوئي هاي صحيح، ص: 73

آمده، كه قصد قربت را از امر «أَوْفُوا بِالْعُقُودِ» گرفته، بر مي گردد، كه به طور مشروح همراه با جواب و نقد آن گذشت.

راههاي ديگري نيز برخي فقها گفته اند، كه تقريبا به همين چند راه حل بازمي گردد. لهذا از ذكر آن صرفنظر مي كنيم.

يادآوري سه نكته

1- شخصي كه براي عبادات استيجاري اجير مي شود، آيا بايد مستحبّات آن عبادت را نيز انجام دهد، يا مي تواند به واجبات قناعت كند؟

________________________________________

شيرازي، ناصر مكارم، حيله هاي شرعي و چاره جوئي هاي صحيح، در يك جلد، انتشارات مدرسة الإمام علي بن أبي طالب عليه السلام، قم - ايران، دوم، 1428 ه ق حيله هاي شرعي و چاره جوئي هاي صحيح؛ ص: 73

پاسخ: برخي معتقدند كه اكتفا به واجبات اشكالي ندارد؛ چون بدون شك عبادت به عملي كه اكتفا بر واجبات شود صدق مي كند.

ولي انصاف آن است كه اطلاق استيجار و اجاره منصرف به فرد معمول و متعارف است. يعني هنگامي كه شخصي براي نماز اجير مي شود، و هيچ قيد و شرطي مطرح نمي گردد، منظور اين است كه همان نمازي كه غالب مردم مي خوانند انجام دهد. يعني اگر مردم غالبا فقط به واجبات نماز قناعت مي كنند، اجير هم مي تواند به واجبات قناعت كند، و اگر مردم مقداري از مستحبّات را نيز انجام مي دهند، اجير هم بايد آن مقدار از مستحبّات را انجام دهد؛ مانند قنوت، سلامهاي سه گانه، و سه مرتبه تسبيحات اربعه؛ به همين جهت ما معتقديم كه اجير در هر جلسه احتياطا يك اقامه نيز بگويد.

2- آيا اجير موظّف است عبادات استيجاري را بر طبق فتواي مرجع تقليد منوب عنه

انجام دهد، يا مطابق نظر مرجع خودش؟

حيله هاي شرعي و چاره جوئي هاي صحيح، ص: 74

پاسخ: آنچه وظيفۀ نايب است انجام عمل صحيح مي باشد، و بدون شك زماني عمل نايب از نظر خودش صحيح است كه مطابق نظر مرجع تقليد خودش باشد. روايات حجّ نيابي نيز اين معنا را تأييد مي كند، چرا كه ظاهر همۀ روايات اين است كه مطابق عقيدۀ خودش انجام دهد.

3- آيا نايب مي تواند عمل عبادي خود را به شخص ديگري واگذار كند؟ به عبارت ديگر، آيا اجير حق دارد ديگري را اجير كند تا آن عمل را انجام دهد؟ يا وظيفۀ او مباشرت، يعني انجام عمل توسّط شخص خودش، مي باشد؟

پاسخ: ظاهر قرارداد اجاره منصرف به مباشرت خود اوست.

بنابراين، اجير حق ندارد شخص ديگري را اجير كند، بلكه موظّف است خودش انجام دهد. مگر اين كه در عقد اجاره قيد كرده باشد كه حقّ واگذاري به شخص مطمئن ديگري را دارد.

حيله هاي شرعي و چاره جوئي هاي صحيح، ص: 75

4 مسافرت به قصد فرار از روزه

اشاره

مسافرت در ماه مبارك رمضان به قصد فرار از روزه چه حكمي دارد؟ به عبارت ديگر، آيا سفر در ماه رمضان در غير موارد ضرورت جايز است؟

مشهور بين فقها جواز سفر است، منتهي آن را مكروه دانسته اند، و تنها كسي كه در اين حكم مخالفت كرده، و مسافرت در ماه مبارك رمضان را مطلقا جايز نمي داند «ابو الصلاح حلبي» از قدماي فقهاي ماست.

فقيه ماهر، صاحب جواهر، در اين زمينه سخني دارد و مي فرمايد:

«نعم يستفاد من صحيح الحلبي و خبر أبي بصير افضلية الإقامة في شهر رمضان … بل في المختلف ان المشهور كراهة السفر إلي أن يمضي ثلاثة و عشرون يوما منه فتزول الكراهة و لعلّه لمرسل ابن

اسباط عن أبي عبد اللّه عليه السّلام … و قد بان لك الحال من ذلك كلّه، و أن المراد من الآية وجوب صوم الشهر جميعه علي من شهده أي كان حاضرا و ان المراد الكراهة من النهي في خبر أبي بصير القاصر سندا و دلالة و اطلاق ما دلّ علي وجوبه يقيد بما إذا لم يكن مسافرا كما عرفت و اللّه العالم» «1».

______________________________

(1). جواهر الكلام، جلد 17، صفحۀ 158.

حيله هاي شرعي و چاره جوئي هاي صحيح، ص: 76

خلاصه اين كه مشهور ميان فقها اين است كه مسافرت در ماه رمضان كراهت دارد. و عموم و اطلاق اين حكم، شامل كساني كه به قصد فرار از روزه به سفر مي روند، نيز مي شود.

مقتضاي قاعده چيست؟

قطع نظر از ساير ادلّه، آيا مقتضاي قواعد جواز مسافرت است؛ يا مسافرت در ماه مبارك رمضان طبق قاعده جايز نيست؟

مقتضاي قاعدۀ اوّليّه، جواز مسافرت است. چون شارع مقدّس فرموده: (فَمَنْ كٰانَ مِنْكُمْ مَرِيضاً أَوْ عَليٰ سَفَرٍ فَعِدَّةٌ مِنْ أَيّٰامٍ أُخَرَ) «1» معناي آيۀ شريفه اين است كه مسلمانان بر دو دسته اند: عدّه اي در ماه رمضان حاضر هستند، و برخي نيز مسافر؛ آنها كه مسافرند روزه بر آنها واجب نيست؛ بلكه بايد قضاي آن را در ماههاي ديگر به جاي آورند. مقتضاي اين تقسيم بندي دوگانه جواز مسافرت است. بنابراين، مقتضاي قاعدۀ مستفاد از آيۀ شريفه، جواز مسافرت در ماه مبارك است.

ولي رواياتي داريم كه سفر در ماه مبارك را نهي كرده، و آن را تنها در حال ضرورت اجازه مي دهد. به اين روايات توجّه كنيد:

1- و في الخصال باسناده عن علي عليه السّلام في حديث الأربعمائة قال:

ليس للعبد ان يخرج إلي سفر إذا دخل شهر رمضان، لقول

اللّه عزّ و جلّ:

(فَمَنْ شَهِدَ مِنْكُمُ الشَّهْرَ فَلْيَصُمْهُ) «2» اين روايت ظاهرا از مسافرت در

______________________________

(1). سورۀ بقره، آيۀ 184.

(2). وسائل الشيعة، جلد 7، ابواب من يصح منه الصوم، باب 3، حديث 4.

حيله هاي شرعي و چاره جوئي هاي صحيح، ص: 77

ايّام ماه مبارك نهي مي كند.

2- علي بن اسباط در روايت مرسله اي از امام صادق عليه السّلام چنين نقل مي كند:

قال: إذا دخل شهر رمضان فللّه فيه شرط، قال اللّه تعالي: (فَمَنْ شَهِدَ مِنْكُمُ الشَّهْرَ فَلْيَصُمْهُ) فليس للرّجل إذا دخل شهر رمضان ان يخرج إلّا في حجّ أو في عمرة أو مال يخاف تلفه أو أخ يخاف هلاكه، و ليس له أن يخرج في إتلاف مال أخيه، فإذا مضت ليلة ثلاث و عشرين فليخرج حيث شاء «1».

اين حديث نيز سفر در ماه مبارك رمضان را نهي مي كند.

در هر دو حديث به آيۀ شريفۀ 185 سورۀ بقره استدلال شده، بدين جهت لازم است بحث مختصري پيرامون آن داشته باشيم.

مضمون آيه اين است: «كساني كه حاضر هستند بايد روزه بگيرند، و كساني كه در سفر هستند روزه نگيرند» امّا دلالت ندارد كه بايد همه حاضر باشند، و هيچ كس حقّ مسافرت در ماه رمضان ندارد.

به عبارت ديگر گويي فرموده است: «الحاضر يصوم و المسافر لا يصوم» اگر به اين عبارت گفته بود، آيا هيچ دلالتي بر حرمت سفر در ماه رمضان داشت؟!

و به تعبير ديگر، حكم در اين آيۀ شريفه، كه همان روزه گرفتن است، معلّق بر وصف حضور در وطن است. تا زماني كه اين عنوان حاصل است، انجام آن حكم هم واجب است، ولي هنگامي كه اين

______________________________

(1). وسائل الشيعة، جلد 7، ابواب من يصح منه الصوم، باب 3، حديث 6.

حيله هاي

شرعي و چاره جوئي هاي صحيح، ص: 78

وصف تغيير كرد، و انسان به سفر رفت، حكم نيز تغيير مي كند، و بر ما لازم نيست كه دائما وصف حضور را حفظ كنيم، تا حكم وجوب روزه لازم الاجرا باشد.

نتيجه اين كه از اين آيۀ شريفه، وجوب اقامه (و ترك سفر) در ماه رمضان فهميده نمي شود.

مگر اين كه گفته شود: مفهوم آيه اين است كه هر كس آغاز ماه مبارك را در حضر درك كند، بايد تمام ماه را روزه بگيرد؛ يعني توقّف كند و به سفر نرود. ولي اين تفسير خالي از تأمّل نيست.

امّا در مورد معناي روايات مذكور، اگر سند آن دو روايت معتبر باشد- كه سند يكي از آن دو معتبر است- بايد گفت نوعي استدلال به بطون آيات قرآن است. و در اين صورت، ممنوعيّت سفر در ماه مبارك رمضان را بايد بپذيريم (البتّه با قطع نظر از دلايل آينده).

ادلّۀ نظريّۀ مشهور

همان گونه كه قبلا گفتيم مشهور بين فقهاي ما جواز سفر در ماه مبارك رمضان است. براي اين نظريّه به روايات متعدّدي- كه دلالت بر جواز مشايعت دوست و رفيق مسافر (كه يك كار مستحبّي است) يا مشايعت مسافر كربلا و مانند آن دارد- مي توان استناد جست، اين روايات بر دو گونه است:

اوّل: رواياتي كه به طور مطلق دلالت بر جواز سفر در رمضان دارد.

دوّم: رواياتي كه مسافرت را حتّي براي امور مستحبّي تجويز مي كند. به اين روايات توجّه كنيد.

حيله هاي شرعي و چاره جوئي هاي صحيح، ص: 79

1- محمّد بن مسلم از امام باقر عليه السّلام چنين نقل مي كند:

إنّه سئل عن الرّجل يعرض له السّفر في شهر رمضان و هو مقيم و قد مضي منه ايّام، فقال:

لا بأس بان يسافر و يفطر و لا يصوم «1».

اين روايت، روشنترين حديث اين بحث از جهت سند و دلالت مي باشد؛ سند آن معتبر و دلالتش مطلق و عام است.

2- «حلبي» در روايت صحيحي به نقل از امام صادق عليه السّلام مي گويد:

سألته عن الرّجل يدخل شهر رمضان و هو مقيم لا يريد براحا ثمّ يبدو له بعد ما يدخل شهر رمضان ان يسافر فسكت، فسألته غير مرّة، فقال:

يقيم أفضل إلّا أن تكون له حاجة لا بدّ له من الخروج فيها أو يتخوّف علي ماله. و رواه الكليني، عن علي بن إبراهيم، عن أبيه، عن ابن أبي عمير، عن حمّاد، عن الحلبي، مثله «2».

اين روايت دو سند دارد. يك سند آن را مرحوم «صدوق» در «من لا يحضره الفقيه» نقل كرده، و سند ديگر را مرحوم «كليني» در «كافي» آورده، و هر دو سند صحيح است. بنابراين، روايت مذكور از نظر سند معتبر است.

و امّا از نظر دلالت، روايت معناي وسيعي دارد. و بعيد نيست كه حتّي شامل كسي كه به قصد فرار از روزه مسافرت مي كند نيز بشود؛ زيرا جملۀ «لا يريد براحا» بدين معناست كه تصميمي براي سفر نداشت، سپس تصميم به مسافرت گرفت؛ نه اين كه كاري يا عذري برايش حاصل شده باشد.

______________________________

(1). وسائل الشيعة، جلد 7، ابواب من يصح منه الصوم، باب 3، حديث 2.

(2). وسائل الشيعة، جلد 7، ابواب من يصح منه الصوم، باب 3، حديث 1.

حيله هاي شرعي و چاره جوئي هاي صحيح، ص: 80

بنابراين، روايت صحيح فوق دلالتش بر جواز سفر در ماه مبارك رمضان روشن است.

آري، بايد اذعان كرد كه اين حديث چنين سفري را مكروه مي شمرد. علاوه بر اين، مي توان

به قرينه ي اين روايت، ساير احاديثي كه سفر در ماه مبارك را نهي مي كند، حمل بر كراهت نمود.

3- علي بن ابي حمزه از ابو بصير نقل مي كند كه او گفت:

سألت أبا عبد اللّه عليه السّلام عن الخروج إذا دخل شهر رمضان، فقال: لا، إلّا فيما أخبرك به: خروج إلي مكّة أو غزو في سبيل اللّه، أو مال تخاف هلاكه أو أخ تخاف هلاكه و انّه ليس أخا من الأب و الامّ» «1».

اين روايت به خاطر وجود علي بن ابي حمزۀ بطائني در سند آن، ضعيف است. امّا از جهت دلالت، هر چند ابتداي روايت توهّم نهي از سفر را دارد، ولي با توجّه به ذيل آن، كه سفر حج را استثنا مي كند، و «حج» در اين روايت مطلق است و شامل حجّ واجب و مستحب هر دو مي شود، «2» معلوم مي گردد كه آن نهي، نهي تحريمي نيست؛ بلكه به معناي كراهت است. بنابراين، حديث فوق نيز دلالت بر جواز سفر در ماه مبارك دارد؛ هر چند آن را مكروه مي شمرد.

4- مرحوم صدوق در كتاب «مقنع» مي گويد:

سئل أبو عبد اللّه عليه السّلام عن الرّجل يخرج يشيّع أخاه مسيرة يومين أو ثلاثة فقال: إن كان في شهر رمضان فليفطر، قلت: أيّهما أفضل يصوم أو يشيّعه؟ قال: يشيّعه، إنّ اللّه قد وضع عنه الصّوم إذا شيّعه» «3».

______________________________

(1). وسائل الشيعة، جلد 7، ابواب من يصح منه الصوم، باب 3، حديث 3.

(2). حركت در ماه مبارك، شايد به خاطر دوري راه بوده است.

(3). وسائل الشيعة، جلد 7، ابواب من يصح منه الصوم، باب 3، حديث 5.

حيله هاي شرعي و چاره جوئي هاي صحيح، ص: 81

بدرقه و تشييع برادر مؤمن از مستحبّات است، ولي

در عين حال امام معصوم عليه السّلام سفر براي اين كار را در ماه مبارك رمضان مجاز مي داند، بلكه آن را ترجيح مي دهد.

روشن است كه اگر سفر در اين ماه جايز نبود، آن را براي يك امر مستحب مجاز نمي شمردند. بنابراين، روايت فوق نيز دلالت بر جواز سفر در ماه مبارك رمضان مي كند.

جمع بندي روايات

بعضي از روايات فوق نظر سند معتبر، و بعضي ضعيف السند بود.

به علاوه، چون متضافر است و موافق فتواي مشهور اصحاب مي باشد، ضعف سند برخي از آن روايات، ضرري نمي زند، بنابراين، مجموعۀ روايات معتبر است.

ولي از نظر دلالت بر دو دسته هستند: برخي از آنها سفر در ماه مبارك رمضان را تجويز مي كند، و برخي نهي مي نمايد. و همانطور كه گفته شد، اين روايات حمل بر كراهت مي شود، و شاهد بر اين مطلب دو چيز است:

الف: روايتي كه ترك سفر را افضل و بهتر از مسافرت مي دانست «1».

ب: رواياتي كه به مختصر بهانه اي اجازۀ سفر و شكستن روزه را مي دهد؛ مثلا براي بدرقۀ برادر مؤمن و مانند آن، كه رواياتش گذشت.

نتيجه اين كه سفر در ماه رمضان جايز است؛ ولي اگر بدون عذر

______________________________

(1). وسائل الشيعة، جلد 7، ابواب من يصح منه الصوم، باب 3، حديث 1.

حيله هاي شرعي و چاره جوئي هاي صحيح، ص: 82

باشد تا روز بيست و سوّم مكروه، و پس از آن كراهت ندارد.

و امّا اگر به قصد فرار از روزه باشد چطور؟

ظاهر روايات سابق اين است كه جواز سفر در صورتي است كه حاجتي به سفر باشد؛ ولي در بين ادلّه دو دليل داريم كه شامل اين فرض هم مي شود:

1- صحيح حلبي كه در آن روايت جملۀ زير ديده مي شود:

«ثمّ يبدو

له … ان يسافر» «1» كه اين جمله، سفر به قصد فرار از روزه را هم شامل مي شود.

2- اطلاق آيۀ شريفۀ (وَ مَنْ كٰانَ مَرِيضاً أَوْ عَليٰ سَفَرٍ فَعِدَّةٌ مِنْ أَيّٰامٍ أُخَرَ) «2» نيز شامل محلّ بحث مي شود، چون هنگامي كه سفر كرد- به هر انگيزه اي كه باشد- آيه شاملش مي گردد، و بايد روزه اش را افطار كند، و بعدا قضا نمايد.

نتيجه اين كه: اين حيله، يا به تعبير صحيحتر چاره جويي، جهت سفر در ماه رمضان به قصد فرار از روزه، و قضاي آن در ماه بعد، مشروع و مباح است، و از نظر شرع مقدّس مانعي ندارد.

______________________________

(1). وسائل الشيعة، جلد 7، ابواب من يصح منه الصوم، باب 3، حديث 1.

(2). سورۀ بقره، آيۀ 185.

حيله هاي شرعي و چاره جوئي هاي صحيح، ص: 83

5 آيا كفّارۀ عمد با مسافرت ساقط مي شود؟

اشاره

شخصي كه روزۀ ماه رمضان را عمدا افطار مي كند، بايد علاوه بر قضا، كفّارۀ آن را نيز بپردازد. لذا براي رهايي از كفّاره، قبل از ظهر مسافرت مي كند. آيا اين حيله كارساز است، و كفّاره ساقط مي گردد؟

همچنين اگر پس از افطار عمدي روزه مريض شود، يا مجنون گردد، يا زن حائض شود، آيا حصول ناگهاني اين امور، كه مجوّز افطار است، كفّاره را ساقط مي كند؟ يا حتّي اگر در اين حال، عمدا قرصي بخورد كه حائض گردد، يا دوايي بخورد كه بي هوش شود. آيا اثري در رفع كفّاره دارد؟

نظرات فقها

اين، يك مسألۀ پيچيده است. بدين جهت نظرات مختلفي (چهار نظريّه) در آن ارائه شده است. براي روشن شدن نظريّات مورد اشاره، كلمات سه نفر از فقهاي بزرگ را ذكر مي كنيم:

1- مرحوم شيخ طوسي، فخر فقهاي شيعه، در كتاب «خلاف» مي فرمايد:

إذا وطي في أوّل النهار ثمّ جن أو مرض في آخره لزمته الكفّارة و لم تسقط عنه و للشافعي فيه قولان: أحدهما مثل ما قلناه و هو اقيسهما

حيله هاي شرعي و چاره جوئي هاي صحيح، ص: 84

و الثاني لا كفّارة عليه و به قال أبو حنيفة. دليلنا اجماع الفرقة و أيضا قد اشتغلت ذمّته بالكفّارة حين الوطي بلا خلاف و اسقاطها يحتاج إلي دليل «1».

2- قال صاحب الجواهر:

من فعل ما تجب به الكفّارة ثمّ سقط فرض الصوم من سفر قهري أو حيض أو جنون و شبهه، قيل تسقط الكفّارة و اختاره الفاضل في جملة من كتبه إن لم يكن فعل المسقط للتخلص منها، و قيل كما في فوائد الشرايع تسقط إن لم يكن المسقط اختياريا و إن كنت لم اتحقق قائله، و قيل لا تسقط مطلقا و هو خيرة

الأكثر بل في الخلاف الاجماع عليه و هو الأشبه. لذلك، لا لصدق الافطار إذ التحقيق انتفاء المشروط مع انتفاء شرطه (يعني مشروط به شرط متأخّر بود، و آن اين كه تا هنگام غروب آفتاب مانعي حاصل نشود و روزه ادامه داشته باشد) «2».

3- قال المحقّق اليزدي:

إذا افطر متعمدا ثمّ سافر بعد الزوال لم تسقط عنه الكفّارة بلا إشكال، و كذا إذا سافر قبل الزوال للفرار عنها، بل و كذا لو بدا له السفر لا بقصد الفرار علي الأقوي، و كذا لو سافر فافطر قبل الوصول إلي حدّ الترخص.

و امّا لو افطر متعمدا ثمّ عرض له عارض قهري من حيض أو نفاس أو مرض أو جنون أو نحو ذلك من الأعذار ففي السقوط و عدمه و جهان بل قولان، أحوطهما الثاني و أقواهما الأوّل «3».

______________________________

(1). الخلاف، كتاب الصيام، مسألۀ 79.

(2). جواهر الكلام، جلد 16، صفحۀ 306.

(3). عروة الوثقي، جلد 2، فصل 6، فيما يتعلّق بالكفّارة، مسألۀ 11.

حيله هاي شرعي و چاره جوئي هاي صحيح، ص: 85

نتيجۀ كلمات سه گانه اين است كه در اين مسأله چهار نظريّه وجود دارد:

الف) در فرض مسأله مطلقا كفّاره واجب مي شود؛ همان گونه كه شيخ طوسي از ما، و شافعي از عامّه، آن را انتخاب كرده اند.

ب) كفّاره مطلقا ساقط مي شود؛ اين نظريّۀ علّامه و ابو حنيفه است.

ج) ميان سبب اختياري و اضطراري تفصيل بدهيم، كه در صورت اوّل ساقط نمي شود، و در فرض دوّم ساقط مي گردد.

د) تفصيل ميان سببي كه براي فرار از كفّاره به وجود مي آورد، و سببي كه براي فرار نيست. در فرض اوّل ساقط نمي شود، ولي در فرض دوّم ساقط مي شود.

دليل طرفداران نظريّۀ سقوط مطلق

دليل اين قول همان قاعده اي است كه صاحب جواهر به آن

اشاره كرده است:

«المشروط ينتفي بانتفاء شرطه» روزه يك واجب به هم پيوسته است. از طلوع فجر تا غروب آفتاب، آري يك واجب است و قابل تجزيه نمي باشد، هر چند برخي از عبادات تجزيه پذير مي باشد، يعني اگر قادر به انجام تمام آن نباشيم، انجام قسمتي از آن هم مطلوب است؛ ولي روزه اينطور نيست، يا بايد كاملا انجام شود و يا افطار گردد.

علاوه بر اين كه روزه شرايطي هم دارد؛ مثل اين كه روزه دار مريض نباشد، در سفر نباشد، از حيض و نفاس در تمام طول روز پاك باشد،

حيله هاي شرعي و چاره جوئي هاي صحيح، ص: 86

يعني حتّي اگر يك لحظه به غروب حائض گردد روزه اش باطل مي شود، بلكه اگر هر يك از اين شرايط در آخرين لحظات روز از بين برود معلوم مي شود كه اصلا روزه از ابتداي روز بر او واجب نبوده است.

در فرض مسأله هم كشف خلاف شده، و با حصول حيض معلوم شد كه اصلا روزه بر او واجب نبوده، بنابراين كفّاره ساقط است.

سؤال: اين شخص به هنگام افطار روزه هيچ عذري نداشت، بدين جهت قطعا كفّاره بر او واجب شده است. بعد كه عذري حاصل مي شود، شك مي كنيم كه آيا اين عذر، آن كفّاره را از بين مي برد يا نه؟ وجوب كفّاره را استصحاب مي كنيم.

به تعبير ديگر، اشتغال ذمّۀ يقيني تنها با برائت يقيني از بين مي رود، پس بايد كفّاره را بدهد، تا برائت يقيني حاصل شود. بنابراين، عذر بعدي كفّارۀ قبل را ساقط نمي كند.

پاسخ: كسي كه اعتقاد دارد عذر بعدي مسقط كفّاره است، مي گويد: عذر بعدي كشف مي كند كه اصلا كفّاره اي از آغاز تعلّق نگرفته بوده است، يعني اشتغال ذمّه اي حاصل نشده،

تا نياز به برائت يقيني داشته باشد، چون اين شخص في علم اللّه واجد شرايط روزه نبوده، و خيال مي كرده كه داراي شرايط است. مثل اين كه خيال مي كرده مالك فلان چيز است و آن را مي فروشد، بعد معلوم مي شود مالك نبوده. چنين بيعي از اوّل باطل بوده، نه اين كه وقتي فهميد مالك نيست باطل بشود.

لذا اينجا، جاي استصحاب و قاعدۀ اشتغال يقيني نيست.

نتيجه اين كه كفّاره با عذر طاري مطلقا ساقط مي شود.

حيله هاي شرعي و چاره جوئي هاي صحيح، ص: 87

ادلّۀ طرفداران عدم سقوط مطلقا

براي كساني كه معتقدند كفّاره مطلقا ساقط نمي شود، مي توان سه دليل اقامه كرد:

1- اجماع، همان گونه كه در كلام شيخ طوسي در خلاف گذشت.

و لكن اين دليل ضعيف است؛ زيرا اجماع مدركي است، و اجماع مدركي حجّت نيست.

بله، اجماع به عنوان يك مؤيّد براي ساير ادلّه محسوب مي شود (البتّه در صورتي كه اجماعي در كار باشد).

2- تعبيراتي كه در روايات وارد شده؛ مثل «رجل افطر متعمّدا» «1»، كاري به روزۀ واقعي ندارد، بلكه منظور همين روزه اي است كه ظاهرا شرايط آن حاصل است.

و به تعبير ديگر، اين كفّاره براي هتك ماه رمضان است. شخصي كه در حال سلامت در ماه رمضان بدون هيچ عذر ظاهري سفره اي پهن مي كند و غذا مي خورد، چنين شخصي ماه رمضان را هتك نموده است. بنابراين موضوع كفّاره همان روزۀ فعلي و هتك حرمت ماه رمضان است و اين مطلب حاصل است، هر چند بعدا معلوم شود كه معذور بوده، يا عذري براي خود ايجاد كند.

اين استدلال نيز قابل مناقشه است، زيرا ظاهر روايات مورد اشاره، روزۀ واقعي است، و در اين روايات سخن از هتك احترام ماه رمضان و مانند

آن نيست. اگر شخصي در ماه شعبان خيال كند ماه رمضان

______________________________

(1). وسائل الشيعة، جلد 7، صفحۀ 29.

حيله هاي شرعي و چاره جوئي هاي صحيح، ص: 88

است، سپس عمدا روزه اش را بخورد، چون ظاهرا روزۀ ماه رمضان را افطار كرده، آيا كفّاره دارد؟

بنابراين دليل مذكور نوعي استحسان ظنّي است، و حجّت نيست.

3- روايتي كه محمّد بن مسلم و زراره هر دو از امام صادق عليه السّلام نقل مي كنند: قالا: قال أبو عبد اللّه عليه السّلام:

ايّما رجل كان له مال حال عليه الحول فإنّه يزكّيه، قلت له: فإن وهبه قبل حلّه بشهر أو بيوم؟ قال: ليس عليه شي ء أبدا، قال: و قال زرارة عنه: انّه قال: إنّما هذا بمنزلة رجل افطر في شهر رمضان يوما في إقامته ثمّ يخرج في آخر النّهار في سفر فأراد بسفره ذلك إبطال الكفّارة الّتي وجبت عليه و قال: إنّه حين رأي الهلال الثّاني عشر وجبت عليه الزّكاة، و لكنّه لو كان و هبها قبل ذلك لجاز و لم يكن عليه شي ء بمنزلة من خرج ثمّ افطر «1».

طبق اين روايت، كسي كه روزه اش را عمدا افطار نمايد، سپس مسافرت كند، كفّاره ساقط نمي شود، ولي اگر به سفر برود و در مسافرت افطار كند، كفّاره ندارد.

و لكن انصاف اين است كه اين روايت ربطي به بحث ما ندارد.

توضيح اين مطلب: روايت فوق دو شاخه دارد؛ نخست اين كه قبل از ظهر روزه اش را عمدا باطل نموده، و بعد از ظهر مسافرت كند. اين، از بحث ما خارج است؛ چون بحث در جايي است كه قبل از ظهر مسافرت كند؛ زيرا سفر بعد از ظهر ضرري به روزه نمي زند.

______________________________

(1). وسائل الشيعة، جلد 7، ابواب ما يمسك عنه

الصائم، باب 58، حديث 1.

حيله هاي شرعي و چاره جوئي هاي صحيح، ص: 89

ديگر اين كه به مسافرت برود، و در سفر افطار كند. اين هم خارج از بحث ماست. بحث ما در جايي است كه روزه اش را افطار كند، و قبل از ظهر مسافرت نمايد، كه روايت مذكور متعرّض اين فرع نشده است.

بنابراين روايت فوق خارج از بحث ماست.

نتيجه اين كه ادلّۀ كساني كه مي گويند كفّاره در هيچ حال ساقط نمي شود، تمام نيست.

نظريّۀ ما

به اعتقاد ما بايد در اين مسأله قائل به تفصيل شد؛ تفصيل بين اسباب اختياري و غير اختياري. هرگاه روزه اش را عمدا افطار كند، و سپس عذر غير اختياري، مثل حيض و نفاس و مرض و مانند آن، به وجود آمد كفّاره اي بر او نيست.

امّا اگر افطار كرد، سپس به اختيار خودش كاري كند كه كفّاره از بين برود، مثل اين كه به مسافرت برود، بعيد است كفّاره ساقط شود، چرا كه ادلّۀ افطار در ماه رمضان شامل حال او مي شود. به علاوه اگر چنين راهي براي سقوط كفّاره وجود داشت، مناسب بود در روايات تذكّر داده شود، و نيز جايز نبود شخص روزه خوار را به مجرّد مشاهدۀ روزه خوردن تعزير كرد، در حالي كه جواز تعزير از روايات استفاده مي شود.

پروردگارا! توفيق شناخت احكام دينت را به ما عنايت فرما، و ما را در راه شناخت چاره جويي هاي مشروع از حيله هاي نامشروع رهنمون باش.

حيله هاي شرعي و چاره جوئي هاي صحيح، ص: 91

6 راه محرميّت زن برادر، بر برادر شوهر

اشاره

دو برادر كه هر دو متأهّل هستند، و در يك خانه زندگي مي كنند، نامحرم بودن خانم هر يك از آن دو بر ديگري، مشكلات و سختيهايي در پي دارد؛ زيرا بايد در مقابل برادر شوهر، مانند ساير مردان نامحرم، تمام بدن به جز گردي صورت و دستها تا مچ را بپوشاند، و اين كار، حتّي در خانه اي كه محلّ استراحت و آرامش انسان است، كاري بس دشوار مي باشد. بدين جهت، براي حلّ اين مشكل از راه رضاع وارد شده، و چاره جويي كرده اند.

كلمات فقها

نخست به سراغ تحرير الوسيله مي رويم، در اين كتاب مي خوانيم:

«إذا كان اخوان في بيت واحد مثلا، و كانت زوجة كلّ منهما اجنبية عن الآخر، و أرادا ان تصير زوجة كلّ منهما من محارم الآخر، حتّي يحل له النظر إليها، يمكن لهما الاحتيال، بان يتزوّج كلّ منهما بصبيّة و ترضع زوجة كلّ منهما زوجة الآخر رضاعا كاملا، فتصير زوجة كلّ منهما امّا لزوجة الآخر، فتصير من محارمه و حلّ نظره إليها و بطل نكاح كلتا

حيله هاي شرعي و چاره جوئي هاي صحيح، ص: 92

الصبيتين، لصيرورة كلّ منهما بالرضاع بنت أخي زوجها» «1».

خلاصۀ كلام امام چنين است: «راه محرميّت زن هر يك از دو برادر بر ديگري اين است كه هر يك از برادران زوجۀ صغيرۀ شيرخواري براي خود عقد كند، سپس همسر هر يك از دو برادر، زوجۀ صغيرۀ برادر شوهر خود را به مقدار معتبر (كه در رساله ها آمده و با رعايت شرايط) شير دهد. با انجام اين كار، همسر هر يك از دو برادر حكم مادر زن برادر شوهرش را پيدا مي كند، و بر او محرم مي گردد، و ازدواج برادران با شيرخوار خود به خود

باطل مي شود، چون هيچ كس نمي تواند با برادرزاده اش ازدواج كند.» (دقّت كنيد).

2- محقّق سبزواري در كتاب «مهذّب الأحكام في بيان الحلال و الحرام»، جلد 17، صفحۀ 40، عين عبارت تحرير الوسيله را ذكر كرده، و بر طبق آن فتوي داده است.

با توجّه به اين كه حيلۀ مذكور در گذشته مطرح نبوده، در كلمات فقهاي پيشين چيزي دربارۀ آن ديده نشد، و معمولا فقهاي معاصر به آن پرداخته اند. بدين جهت به كلام دو فقيه بزرگوار معاصر مذكور قناعت مي كنيم.

دليل مسأله

اين مسأله، با توجّه به مستحدثه بودن آن، دليل خاصّ و روايت ويژه اي ندارد؛ ولي عمومات و اطلاقات بحث رضاع شامل آن مي گردد،

______________________________

(1). تحرير الوسيله، جلد 2، صفحۀ 272.

حيله هاي شرعي و چاره جوئي هاي صحيح، ص: 93

و مانعي از آن وجود ندارد، زيرا عموم «الرّضاع لحمة كلحمة النّسب» «1» و قاعدۀ «يحرم من الرّضاع ما يحرم من النّسب» «2» سبب مي شود كه مادر زن رضاعي در حكم مادر زن نسبي باشد، و آيۀ شريفۀ (.. وَ أُمَّهٰاتُ نِسٰائِكُمْ) «3» شامل آن شود.

چند نكته

نكتۀ اوّل: فقهاي بزرگ معاصر اين مسأله را در رساله هاي عمليّۀ خود ذكر كرده اند. ما نيز آن را در مسألۀ 2132 متذكّر شده، و براي صحّت آن، شرايطي ذكر نموده ايم:

نخست اين كه چنان نكاحي به مصلحت صغيرۀ شيرخوار باشد؛ هر چند مصلحت مورد اشاره، با در نظر گرفتن مهريّۀ مناسبي براي وي، يا مصالح مادّي، يا معنوي ديگري، حاصل گردد.

علاوه بر اين، وليّ صغيره نيز در جريان قرار گيرد، و اجازۀ چنين عقدي را، بر اساس مصلحت صغيره بدهد.

شرط سوّم اين كه زمان عقد موقّت در چنين عقدهايي بايد به قدري طولاني باشد كه امكان بهره گيري جنسي در پايان آن مدّت وجود داشته باشد، در غير اين صورت چنان عقدي باطل است، زيرا

______________________________

(1). چنين روايتي در كتب روايي يافت نشد، ولي مرحوم نراقي در كتاب مستند الشيعة، جلد 16، صفحۀ 226، مي گويد: «در سنّت مقبوله از پيامبر اسلام صلّي اللّه عليه و آله نقل شده كه آن حضرت فرمودند «الرضاع لحمة كلحمة النسب.»

(2). وسائل الشيعة، جلد 14، ابواب ما يحرم بالرضاع، باب اوّل احاديث 1 و 3 و 4 و 5 و 6 و 7

و 8 و 10.

(3). سورۀ نساء، آيۀ 23.

حيله هاي شرعي و چاره جوئي هاي صحيح، ص: 94

در عرف عقلا به دختر شيرخواري كه براي يك روز عقد او خوانده شده زوجه گفته نمي شود، و اساسا چنين ازدواجي نتيجه، ثمره و مفهومي ندارد.

سؤال: ممكن است گفته شود ثمرۀ نكاح كوتاه مدّت با دختر بچّه شيرخوار، محرميّت با مادر نسبي يا رضاعي اوست. بنابراين، چنين ازدواجي بي نتيجه نيست.

پاسخ: نتيجه و آثار شرعي هر موضوع، پس از تحقّق آن موضوع محقّق مي شود. به تعبير ديگر، اوّل بايد موضوع نكاح در خارج تحقّق پيدا كند، و در مرحلۀ بعد حكم به آن موضوع تعلّق بگيرد، و در سوّمين مرحله آثار شرعي و نتايج آن محقّق شود.

و به عبارت سوّم، نتيجۀ شرعي سبب و علّت به وجود آمدن موضوع و حكم نمي شود، بلكه وجود موضوع و حكم سبب و علّت آثار شرعي است.

بنابراين، چگونه امكان دارد قبل از تحقّق عنوان نكاح، و تصحيح آن و ترتّب حكم بر موضوع، حكم به آثار شرعي كرد؟

ما مي گوييم ازدواج دختر شيرخوار براي يك روز اصلا مفهوم عقلايي نكاح ندارد، تا نوبت به ترتّب آثار برسد.

نكتۀ دوّم: چاره جويي مذكور، هر چند از نظر شرعي بدون إشكال، و از جمله حيله هاي مثبت و صحيح مي باشد، لكن بدون شك گاه منشأ مشكلات و محذورات و مفاسدي شده، و خواهد شد! زيرا قبل از محرميّت، زوجۀ هر يك از دو برادر، حجاب خويش را در مقابل

حيله هاي شرعي و چاره جوئي هاي صحيح، ص: 95

برادر شوهر حفظ مي كرد، و راه نفوذ و سلطۀ هواي نفس را مي بست، و جولانگاه شيطان را مسدود مي نمود، هر چند اين كار براي آنها مشكلاتي داشت.

ولي پس از

ايجاد محرميّت، زوجۀ هر يك از دو برادر در مقابل برادر شوهر خود بدون حجاب ظاهر مي شود، بلكه چه بسا همان گونه كه در نزد شوهرش حضور مي يابد، در جلوي برادر شوهر نيز ظاهر گردد.

به يقين شيطان، كه در كمين است، و منتظر زمينۀ مساعدي براي وسوسۀ مؤمنان مي باشد، دست به كار مي گردد و … بنابراين، محذورات شرعي اين كار كم نيست.

بدين جهت، هر چند بر اساس مباني فقهي، و مطابق ادلّۀ شرعي، اين چاره جويي را صحيح مي دانيم، و آن را براي ايجاد محرميّت مؤثّر، ولي از نظر اخلاقي استفاده از آن را به خانواده ها توصيه نمي كنيم.

نكتۀ سوّم: عبارت تحرير الوسيله سؤالي را در ذهن منعكس مي كند. توجّه كنيد:

«إذا كان اخوان في بيت واحد مثلا و كانت زوجة كلّ منهما أجنبية عن الآخر؛

اگر دو برادر متأهّل در يك خانه سكونت داشته باشند، و همسر هر يك از آنها بر ديگري نامحرم باشد.»

سؤال: مگر امكان دارد همسر آنها بر ديگري محرم باشد، كه قيد مذكور در كلام ايشان آمده است؟

پاسخ: آري، اين امر ممكن است، و به دو شكل مي توان آن را تصوّر كرد:

حيله هاي شرعي و چاره جوئي هاي صحيح، ص: 96

اوّل: دو برادر به نام حسن و حسين هستند، ولي فقط از ناحيۀ پدر، و از نظر مادر جدا هستند، و هر كدام آنها خواهري دارد كه از ناحيۀ مادر با او مشترك، و از طرف پدر جداست. در اينجا هر يك از اين دو برادر پدري، مي تواند با خواهر ديگري ازدواج كند، در اين صورت زوجۀ هر يك از دو برادر، بر برادر شوهر خود محرم است.

مثال ديگر: حسن و حسين، دو برادر هستند، هر كدام

خواهر رضاعي دارد. مي دانيم ازدواج انسان با خواهر رضاعي اش جايز نيست، ولي برادر انسان مي تواند با خواهر رضاعي برادر خود ازدواج كند.

بنابراين اگر حسن با خواهر رضاعي برادرش حسين، و حسين با خواهر رضاعي برادرش حسن ازدواج نمايد، همسر هر يك از آنان بر برادر شوهرش محرم خواهد بود؛ زيرا فرض اين است كه خواهر رضاعي او به حساب مي آيد.

نتيجه اين كه قيد مذكور «اجنبية عن الآخر» يك قيد احترازي است.

در پايان اين بحث، بار ديگر تكرار مي كنيم كه چاره جويي مذكور از نظر فقهي راه مشروعي براي ايجاد محرميّت بين برادر شوهر و زن برادر است؛ ولي با توجّه به مفاسد و مشكلات احتمالي آن، از نظر اخلاقي توصيه نمي شود.

حيله هاي شرعي و چاره جوئي هاي صحيح، ص: 97

7 چگونه مي توان با فرزند خوانده محرم شد؟

اشاره

فرزندخواندگي هر چند از قديم الايّام مرسوم بوده، و برخي از مردم با هدفهاي مختلف به سوي آن مي رفته اند؛ امّا اين پديده در عصر و زمان ما گسترده تر، و متقاضيان آن افزونتر، و اهداف تقاضا كنندگان آن يك نواخت تر شده است. به طور عمده نداشتن فرزند، سبب گرايش به اين مسأله مي باشد، و گاه نيز عواطف انساني موجب توجّه به آن مي گردد.

حوادث طبيعي و غير طبيعي، همانند زلزله ها، جنگها، بيماريها، طوفانهاي سخت و وحشتناك، و مانند آن، عوارض نامطلوب مختلفي بر جوامع انساني مي گذارد؛ كه يكي از آنها معضل فرزندان بي سرپرست است. فرزنداني كه پدر و مادر خود را در آن حوادث از دست داده، و در غم مهر و محبّت آنان سوخته، و حسرت نوازشي ساده را بر دل دارند. كودكان معصوم و پاكي كه نگاه معصومانۀ آنها همچون كتابي قطور حاوي مطالب فراوان و مهمّي است؛ كه تنها

برخي توفيق مطالعۀ آن را دارند.

از سوي ديگر، زوجين متعدّدي وجود دارند، كه به علل مختلف از نعمت بي بديل فرزند محروم هستند، و خداوند حكيم آنها را با بچّه دار

حيله هاي شرعي و چاره جوئي هاي صحيح، ص: 98

نشدن آزمايش مي كند. زن و شوهرهايي كه ديدن هر نوزاد داغ دل آنها را تازه، و آه حسرت را بي اختيار از نهاد آنها بلند، و قطرات اشك را بر گوشۀ چشمانشان جاري مي سازد.

برخي از اين زوجين، به جاي آه و افسوس و حسرت، و به هدر دادن نيروي خود، و با هدف پر كردن اين خلأ زندگي مشترك- كه گاه منجر به جدايي و طلاق مي گردد- به سراغ فرزندان بي سرپرست رفته، و آنها را به فرزندي قبول مي كنند، تا هم غم فقدان پدر و مادر و كمبود عشق و محبّت را از قلب پاك و كوچك آن كودكان معصوم بيرون كنند، و هم خود را از تنهايي در آورند، و سكوت خسته كنندۀ محيط زندگي مشترك خويش را با گريه ها و خنده هاي چنان فرزنداني بشكنند.

امّا مشكلي كه معمولا زوجين مؤمن را رنج مي دهد، و در پاره اي از موارد آنها را از پذيرش چنين فرزنداني منصرف مي كند، مشكل محرميّت است؛ زيرا اگر فرزند خوانده دختر باشد، در آينده با مرد خانه مشكل محرميّت خواهد داشت، و اگر پسر باشد با زن خانه.

براي حلّ اين مشكل، چاره هايي انديشيده شده، كه در بسياري از موارد مشكل را برطرف مي سازد، هر چند در برخي موارد چاره ساز نيست.

يكي از اين چاره ها و حيله هاي شرعي، ايجاد محرميّت از طريق رضاع و شيرخوارگي است.

حيله هاي شرعي و چاره جوئي هاي صحيح، ص: 99

راههاي ايجاد محرميّت بين پسر و مادر خوانده

اشاره

امّا راه چاره: هرگاه چنين خانمي شير داشته

باشد (مثلا خانم مورد نظر فرزندي به دنيا آورده، و فرزندش پس از تولّد فوت كرده، و مي خواهد جاي خالي فرزند فوت شده اش را با آوردن نوزاد بي سرپرستي پر كند) در اين صورت اگر به او شير بدهد مانند فرزند خودش به پدر و مادر و ساير محارم او محرم مي شود، و اگر شير نداشته باشد اين امر از طريق رضاع برخي از بستگان زن يا شوهر امكان پذير است.

توضيح اين كه

اگر فرزند بي سرپرستي كه به فرزندخواندگي پذيرفته شده پسر باشد، از جهت محرميّت مشكلي با مرد خانواده ندارد، ولي براي ايجاد محرميّت با خانم خانه، مي توان از راههاي زير اقدام كرد:

الف) اگر مادر آن خانم شير داشته باشد، به اندازۀ لازم و با رعايت شرايط معتبر- كه در مسألۀ 2116 رساله توضيح المسائل نوشته ايم- به آن نوزاد شير مي دهد، سپس آن پسر بچّه حكم فرزند رضاعي او را پيدا كرده، و به آن خانم نيز محرم مي گردد؛ زيرا برادر رضاعي او خواهد شد. نه تنها به آن خانم، بلكه به خواهران، خواهرزاده ها، برادر برادرزاده ها، عمّه ها، خاله ها، مادر بزرگ و تمامي نوه هاي مادر بزرگ محرم خواهد شد.

ب) اگر مادر آن خانم شير نداشته باشد، ولي خواهر، يا خواهر زاده، يا نوۀ خواهرش شير داشته باشد و به طور كامل به آن پسر بچّه شير دهد، در اين صورت نيز به آن خانم محرم شده، و حكم

حيله هاي شرعي و چاره جوئي هاي صحيح، ص: 100

خواهر زاده يا فرزند خواهرزادۀ او را پيدا مي كند و علاوه بر اين به مادر و ساير خواهران و برادرزاده ها و خواهرزاده ها و عمّه ها و خاله ها و مادر بزرگ و نوه هاي مادر بزرگ نيز محرم مي گردد.

ج) اگر

يكي از برادرهاي آن خانم، يا دختر يكي از برادرهايش، و يا حتّي نوۀ يكي از برادرهايش، طبق آنچه در بالا آمد، به آن نوزاد شير دهد، به آن خانم و تمام افرادي كه در بالا گفته شد محرم مي گردد، و خانم مذكور عمّۀ رضاعي او به شمار مي رود.

اين راهها همه در صورتي است كه دوران شيرخوارگي بچّه تمام نشده باشد، در غير اين صورت راه قابل ملاحظه اي براي محرميّت وجود ندارد «1».

راههاي ايجاد محرميّت بين دختر و پدر خوانده

اگر فرزند مذكور دختر باشد، البتّه مشكلي از جهت محرميّت با مادر خوانده ندارد؛ امّا بر مرد خانه (پدر خوانده) نامحرم است، ولي مي توان از طرق زير براي محرميّت آنها اقدام كرد:

الف و ب و ج) همان راههاي سه گانه اي كه در مورد مادر خوانده گفته شد دقيقا اينجا نيز جاري است. (البتّه از طرف بستگان مرد) بنابراين مي توان محرميّت را بين دختر بچّه و پدر خوانده، از طريق

______________________________

(1). اگر مادر آن خانم در قيد حيات باشد و شوهر نداشته باشد، مي توان صيغۀ عقد موقّت او را براي آن پسر خواند. در اين صورت به آن خانم و خواهران و خواهرزاده ها و برادرزاده هايش، محرم خواهد شد. مشروط بر اين كه دخول نيز صورت گيرد، كه در عرف مردم چنين چيزي غير معمول است.

حيله هاي شرعي و چاره جوئي هاي صحيح، ص: 101

شير مادر آن مرد، يا خواهر يا خواهرزاده هايش، يا زن برادر، يا برادرزاده هايش ايجاد كرد؛ مشروط بر اين كه زمان شيرخوارگي بچّه نگذشته باشد.

امّا اگر زمان آن گذشته باشد، و پدر خوانده فرزند يا نوه اي نداشته باشد، تنها راه آن است كه عقد موقّت آن دختر را براي پدر پدر خوانده بخوانند، تا آن دختر

حكم زن پدرش را پيدا كند، و براي هميشه بر او، و برادران و برادرزاده ها و خواهرزاده هايش محرم گردد. در اينجا دخول شرط نيست؛ ولي چنين عقدي بايد داراي شرايط زير باشد:

اوّلا: بايد به مصلحت دختر بچّه باشد كه غالبا هست.

و ثانيا: با اجازۀ حاكم شرع صورت گيرد.

و ثالثا: زمان عقد موقّت به قدري باشد كه در آن زمان امكان بهره گيري جنسي از دختر باشد، ولي پس از ساعتي باقيمانده مدّت را مي بخشند، تا در آينده آن دختر با مشكلي مواجه نشود.

حيله هاي شرعي و چاره جوئي هاي صحيح، ص: 103

8 طرق فرار از ربا

اشاره

مثالهاي فراواني در باب ربا به عنوان حيله و راه چاره مطرح شده، كه قسمتي از آن مربوط به رباي معاملاتي، و قسمت ديگر مربوط به رباي قرضي است. فقهاي ما هر چند هر يك از آنها را جداگانه بحث كرده اند؛ ولي ما چون معتقديم دليل و اشكال همۀ آنها يكي است، يك جا به سراغ ادلّۀ آن مي رويم.

1- معروف ترين مثال حيلۀ رباي معاملاتي، معاملۀ يك درهم و يك دينار، در مقابل دو درهم و دو دينار است (يعني دو جنس مختلف را با هم ضميمه كنند) كه صاحب جواهر آن را در جلد 23 مطرح نموده، و بر جواز آن ادّعاي اجماع كرده است.

2- مثال ديگر انجام دو معاملۀ مستقلّ از يكديگر است. مثلا اگر بخواهيم يك من گندم خوب را در مقابل دو من گندم نامرغوب بفروشيم، ابتدا يك من گندم خوب را به مبلغ معيّني به مشتري مي فروشيم، سپس دو من گندم نامرغوب را از او با همان مبلغ خريداري مي كنيم، به اين طريق از آلوده شدن به ربا رهايي مي يابيم «1».

______________________________

(1). جواهر الكلام،

جلد 23، صفحۀ 396 و الحدائق الناظرة، جلد 19، صفحۀ 269.

حيله هاي شرعي و چاره جوئي هاي صحيح، ص: 104

اين طريق مخصوصا براي طلافروشها كارساز است، و آنها را از برخي معاملات نامشروع نجات مي دهد.

3- «ضم ضميمه» از جمله حيله هايي است كه براي فرار از رباي قرضي به آن متوسّل مي شوند.

توضيح اين كه: اگر كسي بخواهد به ديگري وام بدهد، و سودي هم دريافت كند، و در عين حال مرتكب رباخواري نشود، از اين راه وارد مي شود: مثلا يك ميليون تومان وام بدون هيچ سودي به متقاضي مي پردازد، ولي در كنار آن، «شي ء» كم ارزشي (مثلا يك بسته دستمال) را به قيمت گزافي به او مي فروشد، و سود مورد نظر را از اين طريق به دست مي آورد. يعني با يك قرض الحسنه و يك معاملۀ صوري، از رباي قرضي فرار مي كند. اين كار به عقيدۀ ما نادرست است، و شرح آن خواهد آمد.

4- «فروش چك» يكي ديگر از راههاي فرار از رباي قرضي است. به اين معنا كه اگر كسي بخواهد، مثلا، يك صد هزار تومان وام به ديگري بدهد، و بيست هزار تومان سود بگيرد، و در عين حال آلودۀ رباخواري نگردد، يك قطعه چك صد هزار توماني نقد را، به يك صد و بيست هزار تومان نسيه به او مي فروشد تا يك سال ديگر پرداخت كند؛ يعني سود را در مقابل لاشۀ چك مي گيرد! (اين راه نيز چنان كه خواهد آمد درست نيست).

خلاصه اين كه، راه كارهاي چهارگانۀ فوق (و مثالهاي ديگر شبيه آن، كه از ذكر آن صرفنظر شد) طرقي است كه براي فرار از رباي معاملاتي و قرضي ذكر شده، كه بعضي قابل قبول و

بعضي قابل نقد مي باشد. شرح اين مطلب در مباحث آينده خواهد آمد.

حيله هاي شرعي و چاره جوئي هاي صحيح، ص: 105

آراي فقها

از كلمات فقهاي ما استفاده مي شود كه در اين مسأله، چند قول وجود دارد:

1- بسياري از فقها معتقدند كه تمام حيله هاي مذكور، و مشابه آن، جايز است.

از جمله مرحوم صاحب جواهر رحمه اللّه، در برخي از مثالهاي فوق- نظير بيع درهم و دينار- ادّعاي اجماع مي كند، و برخي مثالهاي ديگر را ارسال مسلّم كرده، و مخالفي ذكر نمي كند.

بنابراين، بعيد نيست اين قول را، در همه يا بعضي از مثالهاي فوق، قول مشهور بدانيم.

2- مرحوم محقّق اردبيلي، و علّامۀ حلّي در تذكرة الفقهاء تمسّك به اين حيله ها را در همه جا باطل مي دانند، و تنها در موارد ضرورت و ناچاري آن را تجويز مي كنند «1».

اين دو بزرگوار بين صورت ضرورت و غير ضرورت تفصيل قائل هستند.

3- مرحوم امام راحل، قدّس سرّه الشّريف، هر چند در ابتدا موافق نظر مشهور و قول اوّل فتوا داده، ولي بعدا از آن برگشته، و بر خلاف مشهور هيچ كدام از حيله هاي ربا را جايز نمي داند «2».

4- نظريّۀ چهارم تفصيل بين حيله هايي است كه جنبۀ عقلايي دارد، و آنچه كه چنين نيست. قسم اوّل مشروع، و قسم دوّم نامشروع مي باشد، و اين، موافق فتواي ماست.

______________________________

(1). الحدائق الناظرة، جلد 19، صفحۀ 265.

(2). تحرير الوسيله، كتاب البيع، القول في الربا، مسأله 7.

حيله هاي شرعي و چاره جوئي هاي صحيح، ص: 106

دلايل نظريّات چهارگانه

ادلّۀ قول مشهور (قول اوّل)

اشاره

معتقدين به جواز تمام حيله هاي فرار از ربا، عمدتا به دو دليل استناد كرده اند:

دليل اوّل: تمسّك به قواعد، عمومات و اطلاقات
اشاره

يعني ظواهر قوانين شرع در حيله هاي مذكور رعايت شده است، پس چه مانعي دارد كه انسان از حرام به سوي حلال فرار كند.

همان گونه كه با اجراي صيغۀ عقد نكاح از زنا به نكاح، فرار مي كنيم.

بنابراين، عمومات (أَوْفُوا بِالْعُقُودِ) «1» و (أَحَلَّ اللّٰهُ الْبَيْعَ) «2» و (المؤمنون عند شروطهم) «3» شامل اين حيله ها نيز مي گردد، و در واقع حيلۀ منفي نيست، بلكه نوعي چاره جويي است.

به تعبير ديگر، در تمام موارد حيل، يك معاملۀ ظاهري، كه مشمول عمومات و قواعد فوق باشد، انجام شده است، بدين جهت اين راهها براي فرار از ربا مشروعيّت دارد.

نقد و بررسي

به عقيدۀ ما اين دليل قابل قبول نيست؛ زيرا حيله هاي فرار از ربا بر سه گونه است:

______________________________

(1). سورۀ مائده، آيۀ 1.

(2). سورۀ بقره، آيۀ 275.

(3). بحار الانوار، جلد 49، صفحۀ 162. و جلد 75، صفحۀ 96.

حيله هاي شرعي و چاره جوئي هاي صحيح، ص: 107

گونه اوّل: حيله هايي كه به يقين قصد جدّي در آن نيست، بلكه نشانه هايي وجود دارد كه هدف اصلي سود و بهره، يا انجام معامله ي دو همجنس با اختلاف وزن، مي باشد. بنابراين، هر چند عمومات و اطلاقات را قبول داشته، و در مورد كبراي مسأله نزاعي نداريم، ولي معتقديم صغراي مسأله مشكل دارد. يعني در بخش مهمّي از اين حيله هاي ربا قصد جدّي و شرايط لازم براي معامله وجود ندارد. بدين جهت اطلاقات و عمومات شامل اين نوع از حيله ها نمي شود.

گونه دوّم: حيله هايي است كه قصد جدّي در آن وجود دارد، ولي عقلايي نيست.

مانند ضميمه هاي كوچكي كه به ده برابر قيمت واقعي فروخته مي شود! در كجاي دنيا، و كدام عاقل، به چنين معامله اي تن مي دهد؟! چه كسي يك دستمال كوچك را

به بيست، يا صد هزار تومان خريداري مي كند؟

بنابراين، چنين معامله اي عاقلانه و منطقي نيست، بلكه سفهي مي باشد، و روشن است كه معامله سفهي مشروع نيست؛ زيرا «أَوْفُوا بِالْعُقُودِ» و «أَحَلَّ اللّٰهُ الْبَيْعَ» عقود و معاملات عقلايي متعارف را شامل مي شود؛ نه هر عقد و معامله اي؛ هر چند سفهي باشد.

نتيجه اين كه، اين دسته از حيله ها نيز مجاز نيست، و مشمول اطلاقات نمي باشد.

گونه سوّم: حيله هايي است كه هم قصد جدّي در آن وجود دارد، و هم عقلايي است. تنها چنين حيله هايي مشروع، و مشمول عمومات و اطلاقات مذكور مي باشد؛ مانند انجام دادن دو معامله مستقل به

حيله هاي شرعي و چاره جوئي هاي صحيح، ص: 108

هنگام فروش طلاي ساخته شده و ساخته نشده.

البتّه اين قسم نسبت به قسم اوّل و دوّم در اقليّت است، و غالب حيله هاي ربا داخل در قسم اوّل و دوّم، كه نامشروع است، مي باشد.

دليل دوّم: روايات خاصّه
اشاره

روايات فراواني وجود دارد كه مشهور به آن استدلال كرده اند.

اين روايات، كه هم در مورد فرار از رباي معاملاتي سخن مي گويد، و هم فرار از رباي قرضي را مورد بحث قرار داده، به سه طايفه تقسيم مي گردد:

طايفۀ اوّل: راه فرار از رباي «قرضي»

در اينجا به هشت روايت دست يافتيم، كه مضمون غالب آنها به شرح زير است:

اگر به كسي بدهكار هستيد، و موقع پرداخت بدهي شما فرا رسيده، ولي توان پرداخت آن را نداريد، معامله اي با وام دهنده انجام دهيد (مثلا كالايي به چندين برابر قيمت از او بخريد) و در ضمن معامله شرط كنيد كه مهلت پرداخت بدهي شما را چند ماه ديگر به تأخير بيندازد.

به دو نمونه از اين روايات توجّه فرماييد:

1- شيخ طوسي رحمه اللّه، از احمد بن محمّد، از ابن ابي عمير، از محمّد بن اسحاق بن عمّار، و شيخ كليني از محمّد بن يحيي، از احمد بن محمّد، چنين نقل مي كنند:

قلت لأبي الحسن عليه السّلام يكون لي علي الرّجل دراهم، فيقول اخّرني بها

حيله هاي شرعي و چاره جوئي هاي صحيح، ص: 109

و انا اربحك، فابيعه جبّة تقوّم عليّ بالف درهم، بعشرة آلاف درهم (أو قال: بعشرين الفا) و اؤخّره بالمال؟ قال: لا بأس. «1»

به امام كاظم عليه السّلام عرض كردم: شخصي به من بدهكار است، مي گويد:

مدّت طلبت را تأخير بينداز! آيا براي من جايز است لباسي را كه قيمت آن هزار درهم است، به ده هزار، يا بيست هزار درهم به او بفروشم، و بدهكاريش را تأخير بيندازم؟ امام فرمودند: اشكالي ندارد.»

سند روايت: روايت مذكور، همان گونه كه ذكر شد، داراي دو سند است.

سند اوّل ضعيف است؛ چون إسناد شيخ به احمد بن محمّد مشترك بين صحيح و مجهول

است «2».

ولي سند كافي معتبر مي باشد، هر چند مرحوم علّامۀ مجلسي هر دو سند را توثيق كرده است «3». نتيجه اين كه روايت فوق از نظر سند اجمالا معتبر است.

دلالت روايت: حديث از نظر دلالت مشكل خاصّي ندارد، و به روشني دلالت بر مشروعيّت حيلۀ رباي قرضي دارد. مگر اين كه آن را ناظر به حال «ضرورت» و «اضطرار» بدهكار بدانيم؛ يعني بگوييم: «در صورتي حيلۀ مزبور جايز است كه بدهكار چاره اي جز پناه بردن به آن نداشته باشد». در اين صورت دلالت روايت بر جواز اين كار به طور عام مشكل مي شود.

______________________________

(1). وسائل الشيعة، جلد 12، ابواب احكام العقود، باب 9، حديث 4.

(2). جامع الرواة، جلد 2، صفحۀ 478.

(3). روضة المتّقين، جلد 7، صفحۀ 306.

حيله هاي شرعي و چاره جوئي هاي صحيح، ص: 110

2- محمّد بن اسحاق بن عمّار مي گويد:

قلت للرّضا عليه السّلام: الرّجل يكون له المال فيدخل (قد حلّ خ ل) علي صاحبه يبيعه لؤلؤة تسوّي مائة درهم بالف درهم، و يؤخّر عنه (عليه خ ل) المال إلي وقت؟ قال: لا بأس به، قد امرني أبي ففعلت ذلك! و زعم انّه سأل أبا الحسن عنها فقال مثل ذلك. «1»

به امام هشتم عليه السّلام عرض كردم: مردي از كسي طلبي دارد، نزد بدهكار مي رود (تا طلبش را وصول كند، ولي بدهكار توان پرداخت ندارد) طلبكار مرواريدي كه يك صد درهم ارزش دارد، به يك هزار درهم به او مي فروشد، و زمان بازپرداخت بدهي او را تا وقت معيّني تأخير مي اندازد. (آيا اين كار جايز است؟) امام عليه السّلام فرمود: اشكالي ندارد. پدرم به من دستور داد كه (در موقع لزوم) چنين كاري را انجام دهم، من نيز

انجام دادم».

محمّد بن اسحاق در ذيل حديث اضافه مي كند: «گمان دارد اين سؤال را از امام كاظم عليه السّلام نيز پرسيده، و آن حضرت نيز همين جواب را داده است».

سند روايت: اين حديث هم از نظر سند اشكالي ندارد؛ همان گونه كه علّامه مجلسي رحمه اللّه، نيز آن را توثيق كرده است، «2» ولي اشكال مهمّي دارد، كه انسان را نسبت به اصل روايت و راوي آن بدبين مي كند، و آن، جملۀ ذيل روايت است، كه طبق آن امام معصوم عليه السّلام نيز دست به چنين كاري زده است!

بدين جهت امام راحل قدّس سرّه، در كتاب البيع، جلد 7، صفحۀ 304،

______________________________

(1). وسائل الشيعة، جلد 12، ابواب احكام العقود، باب 9، حديث 6.

(2). روضة المتّقين، جلد 7، صفحۀ 304.

حيله هاي شرعي و چاره جوئي هاي صحيح، ص: 111

هنگامي كه به اين روايت مي رسد، شديدا به آن اعتراض نموده، و آن را به هيچ وجه قابل قبول نمي داند؛ بلكه آن را از روايات مجعول شمرده، و مي گويد: اين كار در شأن امام عليه السّلام نيست.

و امّا از نظر دلالت: اين حديث نيز به هر حال نسبت به جواز اعمال چاره جويي در رباي قرضي صراحت دارد؛ ولي احتمال حمل بر صورت اضطرار در اينجا نيز منتفي نيست.

كوتاه سخن اين كه دو روايت فوق (كه نمونه اي از روايات دالّه بر جواز حيلۀ شرعي جهت فرار از رباي قرضي است) به وضوح ادّعاي مشهور را اثبات مي كند.

روايات ديگري نيز همين معنا را مي رساند، كه مدرك آنها در پاورقي آمده است. «1»

هر چند اين شش روايت سند معتبري ندارد. امّا مجموع روايات مزبور بدون شك قابل قبول است. زيرا:

اوّلا: دو روايت بالا كه مشروحا

از آن بحث كرديم، همان گونه كه گذشت، داراي سند معتبري بود.

ثانيا: روايات مذكور متعدّد و متضافر است؛ و هرگاه روايات به حدّ تضافر برسد حجّت است؛ هر چند سند تك تك آنها فرضا ضعيف باشد. «2»

______________________________

(1). روايات زير جزء طايفۀ اوّل محسوب مي شود: الف: وسائل الشيعة، جلد 12، ابواب احكام العقود، باب 9، حديث 1، 2، 3، 5 و 7. ب: مستدرك الوسائل، جلد 12، ابواب احكام العقود، باب 6، حديث 1.

(2). شرح اين مطلب را در كتاب انوار الاصول، جلد دوّم، صفحۀ 486 به بعد، مطالعه فرماييد.

حيله هاي شرعي و چاره جوئي هاي صحيح، ص: 112

ثالثا: مشهور فقهاي ما به اين روايات عمل كرده اند، و شهرت فتوايي يكي از راههاي جبران ضعف سند است.

نتيجه اين كه روايات مذكور از نظر سند مشكلي ندارد.

ولي از نظر دلالت: دو اشكال مهم به اين روايات وارد مي شود.

مشكل اوّل: اگر فرار از ربا به اين سادگي امكان پذير است، اين همه تشديد در آيات و روايات مربوط به حرمت ربا براي چيست؟!

تعبيراتي در آيات قرآن ديده مي شود كه لرزه بر اندام انسان مي اندازد! همچنين روايات حرمت ربا به قدري كوبنده است كه در كمتر مسأله اي ديده مي شود. هرگاه بتوان به اين آساني كار رباخواران را اصلاح كرد، آن همه جوش و خروش لزومي ندارد!

اين مطلب، علامت سؤالي است كه ما را نسبت به محتواي اين روايات دچار شكّ و ترديد مي كند!

اين سخن را مي توان به تعبير روشنتري مطرح كرد، و آن اين كه:

احاديث مذكور مخالف بعضي از آيات قرآن، و روايات معروف و معتبر ائمّۀ هدي عليهم السّلام است، و مي دانيم كه به ما دستور داده اند: «هر روايتي كه مخالف كتاب

اللّه باشد، آن را نپذيريد، كه از ما نيست» «1».

توضيح اين كه: در آيات 278 و 279 سورۀ بقره، و 130 و 131 سورۀ آل عمران، تعبيرات شديدي در مورد اين بلاي اقتصادي، اجتماعي و اخلاقي به چشم مي خورد، كه با اين حيله ها برطرف نمي گردد. در آيات مذكور رباخواري اعلان جنگ با خدا، در تضادّ با

______________________________

(1). اين روايات به صورت مشروح در كتاب وسائل الشيعة، جلد 18، ابواب صفات القاضي، باب 9، آمده است.

حيله هاي شرعي و چاره جوئي هاي صحيح، ص: 113

ايمان، و مصداق ظلم آشكار، و پايان راه آن جهنّم بيان شده است. و اين به خاطر آثار زيان بار فردي و اجتماعي آن است، و بديهي است كه حيله هاي مورد بحث، امور مذكور را مرتفع نمي سازد؛ بنابراين روايات تجويزكننده حيله هاي ربا، با آيات فوق ناسازگار است.

به عبارت ديگر، كاري كه راه فرار آن به اين سادگي باشد، چه معني دارد كه اين قدر آيه و روايت در مذمّت آن بيان شود، و چنان تعبيرات شديد و گاه منحصر به فرد، در مورد آن بيان گردد؟!

نتيجه اين كه، روايات مزبور هم مخالف حكم عقل است، و هم در تعارض با آيات قرآن مي باشد، و هم با فلسفۀ حرمت ربا، كه در آيات مذكور به صورت گذرا، و در روايات به صورت مشروح، به آن پرداخته شده، ناسازگاري دارد. زيرا فلسفه هاي شش گانۀ تحريم ربا كه در روايات آمده عموما در موارد فرار موجود است. بنابراين، چگونه مي توان به رواياتي كه حيله ها را پيشنهاد مي كند استناد جست؟

مشكل دوّم: روايات مذكور، با روايات ديگري كه اين حيله ها را باطل مي شمرد معارض است. به دو نمونۀ آن توجّه كنيد:

1- پيامبر

اكرم صلّي اللّه عليه و آله فرمودند:

«يا عليّ انّ القوم سيفتنون باموالهم- إلي أن قال- و يستحلّون حرامه بالشّبهات الكاذبة، و الاهواء السّاهية، فيستحلّون الخمر بالنّبيذ، و السّحت بالهديّة، و الرّبا بالبيع» «1»؛

«اي علي! مسلمانان در آينده به وسيله اموالشان امتحان مي شوند …

______________________________

(1). نهج البلاغه، خطبۀ 156.

حيله هاي شرعي و چاره جوئي هاي صحيح، ص: 114

آنها حرام خدا را با شبهات دروغين، و هوا و هوسهاي بي مطالعه، حلال مي كنند (در اين راستا دست به سه كار مي زنند:) شراب خواري را با تغيير نام آن به «نبيذ» حلال مي شمرند، و رشوه خواري را به عنوان هديّه، و ربا را به نام بيع و معامله، مباح مي دانند!».

پيامبر اكرم صلّي اللّه عليه و آله، طبق اين روايت، كساني را كه از حيله هاي به اصطلاح شرعي براي رباخواري و غير آن استفاده مي كنند، مذمّت فرموده است.

2- از رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله نقل شده كه فرمود:

«لا ترتكبوا ما ارتكبت اليهود فتستحلّوا محارم اللّه بادني الحيل» «1»؛

«مبادا آنچه را يهود مرتكب شدند انجام دهيد، و محرّمات الهي را به كوچكترين حيله اي حلال بشمريد.»

سند روايت مذكور هر چند خالي از اشكال نيست، ولي جمعي از بزرگان اهل سنّت، مانند ترمذي و ابن كثير، آن را معتبر مي دانند. «2» به علاوه روايت اوّل در نهج البلاغه آمده، كه بزرگان ما بر آن تكيه مي كنند.

نتيجه اين كه دو روايت مذكور و روايات مشابه ديگر، با روايات حيله هاي ربا تعارض دارد.

از مجموع آنچه تا اينجا گفته شد، ثابت گشت كه طايفۀ اوّل از روايات دالّ بر جواز حيله هاي شرعي ربا، به دو دليل قابل قبول

______________________________

(1). سنن ابن ماجه، كتاب الزهد، باب 39 (به نقل از حيله هاي شرعي

ناسازگار با فلسفه فقه، صفحۀ 284).

(2). حيله هاي شرعي ناسازگار با فلسفه فقه، صفحۀ 285.

حيله هاي شرعي و چاره جوئي هاي صحيح، ص: 115

نيست؛ مخالفت با ظواهر آيات قرآن، و روايات مسلّم اسلامي، و وجود معارض.

طايفۀ دوّم: راه فرار از رباي «معاملاتي»
اشاره

اين گروه از روايات، كه ضمّ ضميمه را راه چاره معرّفي مي كند، نيز فراوان است. به دو نمونۀ آن توجّه كنيد:

1- عبد الرحمن بن الحجاج، از امام صادق عليه السّلام چنين نقل مي كند:

كان محمّد بن المنكدر يقول لأبي عليه السّلام: يا أبا جعفر- رحمك اللّه- و اللّه انّا لنعلم انّك لو اخذت دينارا و الصّرف بثمانية عشر فدرت المدينة علي أن تجد من يعطيك عشرين ما وجدته، و ما هذا إلّا فرار. فكان أبي يقول: صدقت و اللّه و لكنّه فرار من باطل إلي حقّ «1»؛

محمّد بن منكدر به پدرم امام باقر عليه السّلام مي گفت: اي ابا جعفر- خدايت رحمت كند- اگر يك دينار به دست بگيري، در حالي كه نرخ آن 18 درهم است، و تمام شهر مدينه را دور بزني كه كسي آن را 20 درهم بخرد، خريداري پيدا نمي كني. بنابراين، اين كار (ضمّ ضميمه و قرار دادن يك دينار در مقابل صدها درهم مثلا) جز فرار از ربا نيست! پدرم همواره در جواب مي فرمود: راست مي گويي، ولي اين كار فرار از باطل به سوي حقّ است».

سند روايت: اين حديث از نظر سند اشكالي ندارد، و معتبر است.

دلالت روايت: از نظر دلالت نيز مشكلي در حديث به چشم

______________________________

(1). وسائل الشيعة، جلد 12، ابواب الصرف، باب 6، حديث 2.

حيله هاي شرعي و چاره جوئي هاي صحيح، ص: 116

نمي خورد، و روايت فوق ضمّ ضميمه را راه حل فرار از رباي معاملاتي بيان مي كند، به اين گونه

كه مثلا يك دينار و يكصد درهم را مثلا به دويست درهم معامله كنند.

2- عبيد اللّه حلبي، كه از اصحاب جليل القدر امام صادق عليه السّلام است، از آن حضرت چنين نقل مي كند:

قال: لا بأس بالف درهم و درهم، بالف درهم و دينارين، إذا دخل فيها ديناران أو أقلّ أو أكثر فلا بأس «1»؛

معاملۀ هزار و يك درهم، با هزار درهم و دو دينار، يعني با ضميمۀ دو دينار يا كمتر يا بيشتر، اشكالي ندارد.»

اين روايت، هم از نظر سند معتبر، و هم از جهت دلالت صريح در مطلوب است. علاوه بر اين، از آن استفاده مي شود كه مقدار ضميمه مهم نيست، كم باشد يا زياد؛ بلكه اصل وجود آن مهم است.

از دو روايت فوق، و روايات مشابه متعدّد ديگر «2»، استفاده مي شود كه ضمّ ضميمه راه مناسبي براي فرار از رباي معاملاتي در بيع دو جنس مشابه ناهم وزن است. اين گروه از روايات از نظر سند قويتر، و از جهت دلالت صريحتر از گروه اوّل مي باشد.

نقد و بررسي

اشكالات مهمّي، كه نسبت به طايفۀ اوّل مطرح گرديد، در اينجا هم جاري است. زيرا:

______________________________

(1). وسائل الشيعة، جلد 12، ابواب الصرف، باب 6، حديث 4.

(2). وسائل الشيعة، جلد 12، ابواب الصرف، باب 6، حديث 1 و 3 و 7 و باب 11، حديث 5.

حيله هاي شرعي و چاره جوئي هاي صحيح، ص: 117

اوّلا: در بسياري از موارد ضمّ ضميمه و فروختن آن به قيمتهاي كذايي، قصد جدّي وجود ندارد. مثلا كسي كه يك قطعه مس را به 500 مثقال طلا به صورت ضمّ ضميمه مي خرد، هرگز قصد جدّي در چنان معامله اي ندارد؛ علاوه بر اين كه، چنين معامله اي عقلايي نيست، و

عقلا چنين انساني را سفيه مي شمرند.

ثانيا: هيچ يك از مفاسد رباخواري، كه در روايات آمده، با اين كار از بين نمي رود؛ نه ظلم ناشي از آن، نه فاصلۀ طبقاتي بين فقير و غني، نه فساد تجارتها و كسبها، و نه غير آن.

و ثالثا: روايات معارض، كه قبلا به آن اشاره شد، با گروه دوّم نيز در تعارض است.

نتيجه اين كه روايات اين گروه نيز قابل عمل نيست، و بايد از آن صرف نظر كنيم، يا تفسير ديگري براي آن ارائه دهيم.

طايفۀ سوّم: راه چاره، دو معامله جداگانه

اگر كسي، به عنوان مثال، قصد دارد مقداري از طلاي نامرغوب خود را با طلاي مرغوب و ساخته شده معامله كند، ابتدا طلاهاي خود را به طرف مقابل بفروشد، سپس با پول آن طلاي مورد نظر را خريداري كند. اين كار ممكن است به صورت دو معاملۀ نقد، يا يك معاملۀ نقد و يك معاملۀ نسيه صورت پذيرد، كه هر دو شكل آن در روايات آمده است:

از جمله، عبد اللّه بن جعفر در قرب الاسناد، از عبد اللّه بن الحسن، و او از جدّش علي بن جعفر، و او از برادر گرامي اش حضرت كاظم عليه السّلام چنين نقل مي كند:

حيله هاي شرعي و چاره جوئي هاي صحيح، ص: 118

«سألته عن رجل باع ثوبا بعشرة دراهم، ثمّ اشتراه بخمسة دراهم، أ يحلّ؟ قال: اذا لم يشترط و رضيا فلا بأس».

و رواه علي بن جعفر في كتابه، إلّا انه: «قال: بعشرة دراهم الي اجل ثمّ اشتراه بخمسة دراهم بنقد «1»؛

از امام هفتم عليه السّلام در مورد شخصي سؤال كردم كه لباسي را به ده درهم فروخت (به طور نسيه،) سپس آن را به پنج درهم خريد (به صورت نقد،) امام

فرمود: اگر شرطي نكنند (و دو معاملۀ مستقل باشد) و طرفين راضي به آن باشند، اشكالي ندارد».

سند روايت: روايات قرب الاسناد از نظر بسياري از بزرگان قابل اعتماد نيست، ولي خصوص اين روايت، با توجّه به اين كه از كتاب علي بن جعفر نيز نقل شده، و ظاهرا اين كتاب نزد صاحب وسائل موجود بوده، و او روايت را مستقيما از آن كتاب نقل كرده، معتبر مي باشد.

دلالت حديث: دو روايت فوق به خوبي دلالت بر مدّعا دارد.

نتيجه اين كه از دو روايت مذكور، و روايات مشابه آن «2»، استفاده مي شود كه يكي از راههاي فرار از ربا انجام دو معاملۀ جداگانه و مستقل است، و اين چاره جويي مناسبي به نظر مي رسد؛ مشروط بر اين كه هر دو معامله مستقل و جداي از هم باشد، و شرط خاصّي در كار نباشد.

بنابراين، اين گروه از روايات را مي پذيريم، و عمل بر طبق آن را مجاز مي دانيم. زيرا هيچ يك از ايرادهاي گذشته بر آن وارد نيست.

______________________________

(1). وسائل الشيعة، جلد 12، ابواب احكام العقود، باب 5، حديث 6.

(2). وسائل الشيعة، جلد 12، ابواب احكام العقود، باب 5، حديث 1 و 3، و باب 6، حديث 5.

حيله هاي شرعي و چاره جوئي هاي صحيح، ص: 119

بررسي بقيّۀ نظريّه ها

با توجّه به مباحث مشروحي كه پيرامون قول مشهور مطرح شد، دلايل نظريّات سه گانۀ ديگر و نقد آن نيز روشن مي شود، و نيازي به تكرار نيست.

نتيجۀ نهايي

نتيجۀ بحثهاي گذشته اين است كه:

حيله هاي فرار از ربا اقسام متعدّدي دارد؛ بعضي از آنها جايز، و برخي ديگر نادرست مي باشد. آن اقسام عبارتست از:

1- حيله هايي كه قصد جدّي در آن نيست، مثل ضميمه كردن يك دستمال به وام، و فروش آن به چندين برابر قيمت واقعي! چنين حيله هايي مشروع نيست.

2- حيله هايي كه عقلا آن را سفيهانه مي شمارند، هر چند قصد جدّي هم فرضا در آن تصوّر گردد. اين قسم نيز باطل است.

3- حيله هايي كه قصد جدّي در آن وجود دارد، و سفهي نيز نمي باشد؛ امّا محتوي و فلسفه حرمت ربا در آن كاملا مشهود و موجود است. يعني تمام زيانهاي رباخواري كه در روايات آمده در آن وجود دارد. مانند آنچه در گروه اوّل و دوّم روايات قول مشهور گذشت. اين قسم نيز باطل است.

4- مواردي كه شكل عقلايي دارد، و صورت سازي نيست، مانند دو معاملۀ مستقل كه هيچ ارتباطي با هم نداشته، و هر دو جدّي و عقلايي باشد، و در واقع حيله به معناي منفي آن نيست؛ بلكه نوعي

حيله هاي شرعي و چاره جوئي هاي صحيح، ص: 120

چاره جويي عاقلانه است. اين نوع حيله جايز مي باشد.

در پايان از خداوند حكيم مي خواهيم كه ما را در راه شناخت صحيح و دقيق قوانين و احكام الهي، و سپس پاسداري و عمل به آن، موفّق بدارد.

ضمنا مباحث مذكور فشرده اي از مباحث مشروح حيله هاي فرار از رباست، كه در كتاب «بررسي طرق فرار از ربا» به شكل مبسوط مورد بحث قرار داده ايم. كساني كه

طالب تحقيق بيشتر در اين موضوع هستند، به كتاب مزبور مراجعه كنند.

حيله هاي شرعي و چاره جوئي هاي صحيح، ص: 121

9 تلقيح مصنوعي، راه كاري ديگر!

اشاره

آرزوي داشتن فرزند، و علاقۀ به آن، از مسائل فطري است كه در نهاد تمام انسانها نهفته شده است «1».

فلسفۀ واقعي آن، ميل به جاودانگي است، و از آنجا كه انسان مي داند جاودانه نخواهد ماند، و فرزندان و نوه ها و نسل خود را نوعي بقاي خويش مي شمرد، بدين جهت به آنها علاقه مند است.

علاوه بر اين، گروهي از پدران و مادران، اهداف والا و بلندي دارند، كه عمرشان كفايت انجام آن اعمال را نمي كند. بدون شك فرزندان بهترين گزينه براي ادامه دادن اهداف والدين خود مي باشند.

ولي علي رغم اين علاقۀ فطري، برخي از زن و شوهرها به دلايل مختلف از اين نعمت محروم هستند، و بر اثر علل و عوامل گوناگون، نمي توانند به صورت طبيعي بچّه دار شوند؛ و از سوي ديگر، به خاطر شرايط خاصّي كه دارند، آمادگي پذيرش و تربيت فرزندان بي سرپرست را نيز ندارند. اينان تنها راه دست يافتن به اين نعمت الهي، و پاسخ دادن به اين نداي فطري، و پر كردن اين خلأ زندگي مشترك را تلقيح مصنوعي مي دانند.

______________________________

(1). خداوند متعال نيز اين علاقه را مورد تأييد قرار داده، و در آيات 38 و 39 سورۀ آل عمران، و 73- 71 سورۀ هود، از آن به عنوان آرزوي دو پيامبر خويش نام برده است.

حيله هاي شرعي و چاره جوئي هاي صحيح، ص: 122

بدين جهت نامه هاي فراواني از زوجهاي مذكور به دست ما مي رسد «1» كه حكم شرعي اين چاره و حيلۀ شرعي را مي پرسند. بر اين اساس لازم است به تبيين ديدگاه شرع مقدّس در اين زمينه

بپردازيم.

لازم به ذكر است كه زوجهاي نابارور بر دو دسته اند:

1- كساني كه به هيچ وجه قدرت باروري ندارند.

2- كساني كه ذاتا قدرت باروري دارند؛ ولي با موانع و مشكلاتي رو به رو هستند، كه اگر برطرف گردد قادر بر آن خواهند شد.

براي هر دو گروه چاره هايي وجود دارد، كه برخي مشروع و برخي غير مشروع مي باشد.

انواع تلقيح مصنوعي:

تلقيح مصنوعي اقسام و انواع مختلفي دارد كه اجمالا به ده قسم آن اشاره مي كنيم:

1- نطفۀ زن و شوهر شرعي گرفته، و در خارج از رحم با هم مخلوط شود، سپس به رحم زوجه منتقل گردد.

2- نطفۀ مرد بيگانه اي گرفته شده، و در رحم زن شوهرداري نهاده شود.

3- نطفۀ مرد بيگانه اي گرفته شده، و به رحم زن بدون شوهري منتقل گردد. چه صاحب نطفه مشخّص و معلوم باشد، يا فرد ناشناخته اي باشد.

______________________________

(1). نمونه هايي از اين پرسش و پاسخها، در جلد 1 استفتائات جديد، سؤال 1527 به بعد، و جلد 2، سؤال 1754 به بعد، آمده است.

حيله هاي شرعي و چاره جوئي هاي صحيح، ص: 123

4- نطفۀ زن و مرد بيگانه اي گرفته، و در خارج رحم تركيب، سپس به رحم همسر همان مرد منتقل شود. به خاطر اين كه نطفۀ همسر معيوب و ناقص است، و استعداد باروري ندارد، امّا استعداد پرورش نطفۀ ديگري را دارد.

5- نطفۀ زن و شوهري گرفته، و در خارج رحم تركيب شود، سپس در رحم همسر دوّم آن مرد كاشته شود.

6- نطفۀ زن و شوهري گرفته، و در خارج رحم تركيب گردد، و در رحم زن بيگانه اي تلقيح شود.

7- نطفۀ زن و مرد بيگانه اي در خارج رحم با هم تركيب گردد، سپس در رحم زن بيگانه اي قرار داده

شود.

8- جنين زني را كه قادر بر حفظ آن نيست، به رحم زن ديگري كه قادر بر حفظ آن است منتقل نماييم.

9- نطفۀ زن و شوهري، كه ضعيف است، گرفته شود، و با نطفۀ ديگر، يا با داروهاي شيميايي تقويت گردد، سپس به رحم زوجه بازگردانده شود.

10- نطفۀ زن و شوهر در خارج رحم تركيب، و به رحم مصنوعي منتقل شود.

اقسام دهگانۀ مذكور، عمده ترين انواع تلقيح است؛ هر چند منحصر به آن نمي باشد.

حيله هاي شرعي و چاره جوئي هاي صحيح، ص: 124

موضوعات اصلي مسأله

اشاره

پس از پي بردن به اهميّت بحث و جايگاه آن، و توجّه به اقسام دهگانۀ تلقيح، لازم است پيرامون سه موضوع، كه موضوعات اصلي هستند، بحث كنيم:

الف) آيا تلقيح مصنوعي ذاتا جايز است؟ يعني بدون در نظر گرفتن لوازم و آثار و تبعات تلقيح، آيا انجام اين عمل في حدّ ذاته مجاز مي باشد؟

ب) اگر در بخش اوّل فتوا به جواز داديم، و طبق حكم اوّلي تلقيح را تجويز كرديم، نظر و لمس حرام، و نيز گرفتن نطفه كه گاهي از اوقات راهي جز استمناء ندارد، چه حكمي دارد؟ آيا اين امور، حكم اوّلي را تغيير نمي دهد؟

ج) در هر صورت، اگر كسي دست به تلقيح زد و فرزندي از اين طريق به وجود آمد، آيا احكام فرزند طبيعي، از قبيل محرميّت، نكاح، ارث، حضانت، ولايت و مانند آن، بر فرزند حاصل از تلقيح مصنوعي نيز جاري مي گردد؟

الف) حكم اوّلي صورتهاي دهگانه

اشاره

قبل از پرداختن به اين بحث، ذكر اين نكته لازم است كه اين مباحث به طور خاص در آيات قرآن و روايات اسلامي «1» مطرح نشده،

______________________________

(1). البتّه در برخي روايات، مانند احاديث باب 3، از ابواب حدّ السحق و القيادة، از كتاب وسائل الشيعة، جلد هيجدهم، به بعضي از اقسام و احكام تلقيح، اشاراتي به چشم مي خورد.

حيله هاي شرعي و چاره جوئي هاي صحيح، ص: 125

چون محلّ ابتلا نبوده، بلكه از مسائل جديد و مستحدثه محسوب مي شود.

بنابراين، بايد با استفاده از اطلاقات، عمومات، ضوابط و قواعد كلّي، اصول لفظيّه و عمليّۀ معروف، اين بحث را تعقيب نماييم.

امّا حكم صورت اوّل؛ يعني جايي كه زن به صورت طبيعي (از طريق آميزش) بارور نمي شود، در اينجا نطفۀ او و شوهرش گرفته، و در خارج رحم

با هم تركيب شده، سپس با وسايل مخصوص به رحم زن منتقل مي شود. اين نوع تلقيح ذاتا اشكالي ندارد. بدين معنا كه اگر شوهر خود متخصّص دانش تلقيح باشد، و تمام اين مراحل را بدون دخالت ديگران انجام دهد، و نطفه ها نيز به صورت مشروع تهيّه گردد، چنين تلقيحي جايز است.

امّا اگر تلقيح كننده همسر شرعي آن زن نباشد، هر چند تلقيح در اين صورت ذاتا اشكالي ندارد؛ ولي به خاطر نگاه و لمس حرام جز در موارد ضرورت جايز نمي باشد (مثلا در مواردي كه نداشتن فرزند، مشكل بزرگي در زندگي آنها ايجاد كند.) و در حالت عادي بايد از آن اجتناب گردد. شرح اين مطلب در مباحث آينده، به خواست خداوند، خواهد آمد.

امّا در صورت دوّم و سوّم؛ يعني جايي كه نطفۀ مرد بيگانه اي گرفته، و در رحم زن شوهردار يا بدون شوهر كاشته شود؛ چه صاحب نطفه مشخّص و معلوم باشد، يا نامشخّص و مجهول. مشهور فقهاي معاصرين معتقدند اين نوع از تلقيح حرام و غير مشروع است، و لكن عدّۀ قليلي آن را تجويز نموده اند، و به عقيدۀ ما حق با مشهور است.

حيله هاي شرعي و چاره جوئي هاي صحيح، ص: 126

دليل معتقدين به جواز
اشاره

مهمترين دليل جواز اين است كه بر چنين تلقيحي عنوان زنا صدق نمي كند؛ زيرا ظاهر رواياتي كه در باب حدود وارد شده (با نهايت معذرت) زنا را چنين تعريف مي كند:

«ادخال آلت تناسلي جنس مذكّر، در آلت تناسلي جنس مؤنّث».

به دو نمونه از اين روايات توجّه كنيد:

1- «حلبي» از اصحاب معروف امام صادق عليه السّلام، از آن حضرت چنين نقل مي كند:

«حدّ الرّجم ان يشهد اربع رأوه يدخل و يخرج «1»؛

حدّ رجم زماني ثابت مي شود كه

چهار شاهد عادل شهادت دهند كه زاني و زانيه را در حين ارتكاب آن عمل خاص، با چشمان خود ديده اند.»

2- ابو بصير، يكي ديگر از اصحاب مشهور امام ششم عليه السّلام، از آن حضرت چنين نقل مي كند:

«لا يرجم الرّجل و المرأة حتّي يشهد عليهما اربعة شهداء علي الجماع و الايلاج و الادخال كالميل في المكحلة «2»»

اين روايت نيز مضمون روايت بالا را با شرح بيشتري دارد.

نتيجه اين كه معيار زنا، آميزش جنسي است، و ريختن نطفه در آن شرط نيست.

بنابراين، اگر نطفه بدون آميزش جنسي منتقل شود زنا تحقّق نيافته، و احكام آن را نخواهد داشت، و در اين صورت دليلي بر حرمت چنين تلقيحي نداريم.

______________________________

(1). وسائل الشيعة، جلد 18، ابواب حد الزنا، باب 12، حديث 1.

(2). وسائل الشيعة، جلد 18، ابواب حد الزنا، باب 12، حديث 4.

حيله هاي شرعي و چاره جوئي هاي صحيح، ص: 127

نقد و بررسي

از روايات متعدّدي استفاده مي شود كه زنا به خاطر اين كه مقدّمۀ انتقال نطفه است، حرام و مورد تنفّر و نهي شارع مقدّس مي باشد؛ هر چند به طور مطلق (حتّي در صورتي كه انتقال نطفه اي در كار نباشد) تحريم شده است.

به اين روايات توجّه كنيد:

1- محمّد بن سنان، كه معمولا فلسفۀ احكام را مي پرسد، با امام رضا عليه السّلام پيرامون فلسفۀ برخي از احكام مكاتبه مي كند. آن حضرت فلسفۀ حرمت زنا را چنين شرح مي دهد:

«حرّم الزّنا لما فيه من الفساد من قتل الانفس و ذهاب الانساب و ترك التّربية للاطفال و فساد المواريث و ما اشبه ذلك من وجوه الفساد «1»؛

خداوند متعال زنا را به خاطر پيامدهاي فسادانگيز آن حرام كرده، از جملۀ اين پيامدها: قتل نفس، برهم خوردن نسب انسانها،

رها شدن تربيت فرزندان، برهم خوردن ارث و ميراث، و مفاسد ديگري از اين قبيل است.»

توجّه: رابطۀ زنا با كشتن انسانها به دو صورت قابل تصوّر است:

نخست اين كه انسانهاي فاسق و گناهكار براي تصاحب زن بدكاره اي به جان هم بيفتند، و اين نزاع و درگيري منتهي به كشتن بعضي از آنها شود.

ديگر اين كه، زاني و زانيه پس از ارتكاب اين گناه بزرگ، هنگامي كه با حمل ناخواسته اي مواجه مي شوند، جنين حاصل از زنا را به قتل برسانند.

______________________________

(1). علل الشرايع، صفحۀ 479، باب 230، حديث 1.

حيله هاي شرعي و چاره جوئي هاي صحيح، ص: 128

به هر حال، مفاسدي كه در روايت مذكور به آن اشاره شد در صورتي تحقّق مي يابد كه نطفه اي منتقل گردد. در غير اين صورت، نه قتلي رخ مي دهد (طبق احتمال دوّم) و نه نسب ها به هم مي خورد، و نه تربيت بچّه ها دچار مشكل مي گردد، و نه لطمه اي به ارث وارد مي شود.

2- اسحاق بن عمّار از امام صادق عليه السّلام مي پرسد:

«الزّنا شرّ ام شرب الخمر؟ و كيف صار في الخمر ثمانين و في الزّنا مائة؟ فقال: يا اسحاق! الحدّ واحد و لكن زيد هذا لتضييعه النطفة و لوضعه ايّاها في غير الموضع الّذي امر اللّه عزّ و جلّ به «1»؛

آيا زنا بدتر است، يا شراب؟ (اگر شراب بدتر است) چرا حدّ شرب خمر هشتاد تازيانه است، ولي در زنا يكصد شلّاق زده مي شود؟ امام فرمود: حد در هر دو يكسان است، و بيست ضربۀ اضافه در حدّ زنا به خاطر اين است كه نطفه تضييع گرديده، و در جايي كه خداوند دستور داده، نهاده نشده است».

و از آنجا كه تلقيح حرام نيز تضييع نطفه

محسوب مي شود، و در جايي كه خدا دستور داده قرار نمي گيرد، آن هم از جهت حرمت همانند زنا مي باشد.

روايات ديگري «2» نيز به همين مضامين وجود دارد، كه جهت رعايت اختصار بحث از ذكر آنها خودداري شد.

______________________________

(1). وسائل الشيعة، جلد 18، ابواب حد الزنا، باب 13، حديث 1.

(2). وسائل الشيعة، جلد 14، ابواب النكاح المحرّم، باب 4، حديث 1 و 2 و مستدرك الوسائل، جلد 14، ابواب النكاح المحرّم، باب 4، حديث 1 و 5.

حيله هاي شرعي و چاره جوئي هاي صحيح، ص: 129

نتيجه اين كه روايات متعدّدي، كه به حدّ تضافر مي رسد، حكم زنا را مترتّب بر صرف آميزش جنسي نكرده، بلكه انتقال نطفه را معيار و ملاك اصلي حرمت دانسته است، و از اين روايات استفاده مي شود كه انتقال نطفه، هر چند بدون آميزش باشد، حرام است.

علاوه بر اين، اگر در روايتي حكمي بر عنوان خاصّ و لفظ مخصوصي معلّق گردد، در مي يابيم كه آن عنوان و لفظ خصوصيّتي دارد، و مدار آن حكم محسوب مي شود. حكم حرمت در برخي از روايات گذشته، بر عنوان «انتقال غير مشروع نطفه» معلّق شده، و عنوان مذكور شامل تلقيح غير مجاز نيز مي گردد، و اختصاص به آميزش نامشروع ندارد.

خلاصه اين كه از روايات گذشته دو مطلب به دست مي آيد:

الف) انزال هر چند در تعريف زنا شرط نشده، بدين جهت نمي توان تلقيح را نوعي زنا شمرد، و تمام احكام زنا را بر آن مترتّب ساخت، ولي مي توان از روايات استفاده كرد كه يكي از علل حرمت زنا انتقال نطفه است، كه در تلقيح مصنوعي از بيگانه وجود دارد.

ب) عنوان «انتقال نطفه»، كه در برخي روايات به طور مطلق آمده، شامل

آميزش مشروع و نامشروع و تلقيح و مانند آن مي شود.

بنابراين، دليل معتقدين به جواز تلقيح نطفۀ مرد بيگانه به زن اجنبيّه مردود است.

دليل قول مشهور

علاوه بر آنچه در پاسخ دليل معتقدين به جواز گفته شد، مي توان

حيله هاي شرعي و چاره جوئي هاي صحيح، ص: 130

دو دليل ديگر بر عدم جواز تلقيح نطفۀ اجنبي در رحم اجنبيّه اقامه كرد.

1- تناسب حكم و موضوع: اگر هيچ دليلي جز تناسب حكم و موضوع نبود، امكان داشت طبق آن فتوا به حرمت چنان تلقيحي داد، زيرا «عرف» از ادلّۀ حرمت زنا استفاده مي كند كه انتقال نطفه يكي از علل عمدۀ حرمت زنا، بلكه مهمترين علّت آن است، و آميزش جنسي مقدّمۀ آن محسوب مي شود. البتّه اين سخن بدان معنا نيست كه زنا حرمت مستقل و نفسي ندارد، بلكه بدين معنا است كه اين عمل شنيع از آنجا كه مقدّمۀ حرام مستقلّ ديگري است، آن نيز مستقلّا حرام مي باشد، همان گونه كه ساختن شراب حرام مستقلّ نفسي است، و در روايت معروف نبوي «1» يكي از ده گروهي كه لعن شده اند سازندگان شرابند، هر چند ساختن شراب مقدّمۀ نوشيدن آن است.

خلاصه اين كه تناسب حكم و موضوع اقتضا مي كند هر نوع انتقال نطفه اي كه از غير طرق مشروع انجام شود را حرام بدانيم؛ هر چند آميزشي صورت نگيرد، و هر عرفي اين را مي فهمد.

2- حرمت مقتضاي اصل است: بر فرض كه هيچ دليلي بر حرمت تلقيح مذكور نداشته باشيم، مقتضاي اصل چيست؟

آيا اصل در اينجا، حكم به اباحه و جواز مي كند، يا نتيجۀ آن حرمت است؟

______________________________

(1). وسائل الشيعة، جلد 12، ابواب ما يكتسب به، باب 55، حديث 3 و 4 و 5.

حيله هاي شرعي و

چاره جوئي هاي صحيح، ص: 131

بررسي مسائل مختلف نكاح، و احكام متفاوت آن، ما را به سوي احتياط و حكم به حرمت سوق مي دهد. به دو روايت كه نشانگر اين مطلب است توجّه فرماييد:

1- شعيب بن حداد مي گويد: خدمت امام صادق عليه السّلام عرض كردم:

«رجل من مواليك يقرؤك السّلام و قد أراد أن يتزوّج امرأة و قد وافقته و اعجبه بعض شأنها، و قد كان لها زوج فطلّقها علي غير السّنّة، و قد كره ان يقدم علي تزويجها حتّي يستأمرك فتكون انت تأمره، فقال أبو عبد اللّه عليه السّلام: هو الفرج، و امر الفرج شديد، و منه يكون الولد! و نحن نحتاط فلا يتزوّجها» «1».

خلاصۀ روايت اين است كه در مسألۀ ازدواج، كه منشأ پيدايش فرزندان است، بايد احتياط كرد، و مقتضاي احتياط، فتوا به عدم جواز تلقيح در محلّ بحث است.

2- علا بن سيابه از امام صادق عليه السّلام چنين مي پرسد:

«عن امرأة وكّلت رجلا بان يزوّجها من رجل- إلي أن قال- فقال عليه السّلام: انّ النّكاح احري و احري ان يحتاط فيه و هو فرج و منه يكون الولد «2».» اين نيز هم مضمون روايت فوق است.

خلاصه اين كه، روايات، احتياط در مسائل مربوط به نكاح را لازم مي شمرد. بنابراين احتياط اقتضا مي كند تلقيح را به روش مذكور مجاز نشمريم.

علاوه بر اين ادلّه، در اسلام راهي براي تولّد فرزند مشروع جز نكاح

______________________________

(1). وسائل الشيعة، جلد 14، ابواب مقدمات النكاح، باب 157، حديث 1.

(2). وسائل الشيعة، جلد 14، ابواب مقدمات النكاح، باب 157، حديث 3.

حيله هاي شرعي و چاره جوئي هاي صحيح، ص: 132

نمي شناسيم، و اين گونه تلقيح ها ارتباطي با نكاح ندارد، و اگر فرزند «شبهه» هم حلال است، چون

به گمان نكاح صورت گرفته است.

نتيجه اين كه تلقيح نطفۀ اجنبي در رحم زن اجنبي جايز نمي باشد.

و امّا صورت چهارم، يعني نطفۀ زن و مرد بيگانه اي را در خارج رحم تركيب كنند، سپس آن را به رحم همسر آن مرد تلقيح نمايند.

حكم اين نوع تلقيح، از آنچه در صورت دوّم و سوّم گفته شد، روشن مي گردد، زيرا ولادت بايد از عقد شرعي نشأت بگيرد، و اين نوع تلقيح غير مشروع است.

توضيح اين كه: فقها نكاح را از عبادات مي شمرند، منظورشان از اين تعبير چيست؟ عبادت بر دو قسم است:

1- عبادت به معناي خاص، كه بدون قصد قربت صحيح نيست، مانند نماز و روزه و حجّ و مانند آن.

2- عبادت به معناي عام، كه صحّت آن مشروط به قصد قربت نيست؛ بلكه دست يافتن به ثواب آن مشروط به قصد قربت است؛ مانند زكات و امثال آن.

در مورد نكاح هيچ يك از دو معناي فوق نمي تواند منظور فقها باشد. امّا معناي اوّل، كه روشن است، و امّا معناي دوّم اختصاص به نكاح ندارد، بلكه در تمام معاملات نيز صادق است، بنابراين منظور فقها چيز ديگري است.

بعضي گفته اند: منظور اين است كه نكاح همچون عبادات توقيفي

حيله هاي شرعي و چاره جوئي هاي صحيح، ص: 133

است، و هر فرع آن نياز به نصّ و دليل خاص دارد، و نمي توان با بناي عقلا آن را اصلاح و تصحيح كرد؛ و لهذا نكاح معاطاتي صحيح نيست.

در حالي كه در اغلب معاملات معاطات وجود دارد. بنابراين بايد در نكاح احتياط كرد، و در مواردي كه دليل روشني در دست نيست، عصاي احتياط را كنار نگذاشت. و محلّ كلام از اين موارد است.

امّا صورت پنجم

و ششم، يعني تركيب نطفۀ زن و شوهر در خارج از رحم، سپس تلقيح آن در رحم همسر ديگر آن مرد، يا زني بيگانه.

تلقيح در اين دو صورت اشكالي ندارد؛ چون فرزند حاصل، از عقد صحيح و نكاح مشروع نشأت گرفته است. زيرا در صورتي كه نطفۀ تركيب شده در رحم زن بيگانه اي نهاده شود، رحم آن زن بيگانه فقط حكم يك ظرف را براي پرورش نطفه دارد، و چيزي از نطفۀ او در آن دخالت ندارد. بنابراين رحم اين زن همانند رحم مصنوعي آزمايشگاهي است، كه امروزه آن را مادر جانشين مي گويند، و در حقيقت پدر و مادر اصلي بچّه، آن زن و شوهر صاحب نطفه هستند، و اين خانم در حكم مادر رضاعي اوست.

سؤال: اگر نطفۀ زن و شوهري در زمان حيات آنها گرفته شده، و در دستگاههاي مخصوص نگهداري شود، آيا مي توان پس از مرگ آنها، يا يكي از آن دو؛ نطفه ها را با هم تركيب نمود، و در رحم زوجۀ ديگر آن مرد، يا زن اجنبيّه، يا رحم مصنوعي قرار داد؟

يا اگر نطفۀ زن و شوهري گرفته شود، آيا پس از طلاق آنها مي توان چنين كاري را انجام داد؟

حيله هاي شرعي و چاره جوئي هاي صحيح، ص: 134

همچنين اگر نطفۀ زن و مرد بيگانه اي را بگيرند، سپس آن دو با هم ازدواج كنند، تركيب و تلقيح آن دو چه حكمي دارد؟

پاسخ: پاسخ سؤالات سه گانۀ فوق متوقّف بر اين است كه روشن شود معيار در حليّت و حرمت چه زماني است؟ آيا معيار مشروعيّت تلقيح، زمان گرفتن نطفه است، يا زمان تلقيح و تركيب؟

ظاهر رواياتي كه ريختن نطفۀ مرد در رحم زن بيگانه را تحريم

مي كند، اين است كه معيار زمان تركيب و تلقيح است، نه هنگام اخذ نطفه. بنابراين تركيب و تلقيح نطفه پس از پايان يافتن زوجيّت جايز نيست؛ هر چند در زمان زوجيّت گرفته شده باشد. با توجّه به اين مطلب، فرض اوّل و دوّم مشروع نيست، و تنها فرض سوّم مجاز مي باشد.

امّا صورت هفتم، يعني تركيب نطفۀ مرد و زن بيگانه، و تلقيح آن در رحم زن بيگانۀ ديگر. حكم اين صورت از آنچه در صورت دوّم و سوّم گذشت روشن شد، كه جايز نمي باشد.

و بالاخره صورت هشتم و نهم و دهم، يعني انتقال جنين از رحمي به رحم ديگر، و تقويت نطفۀ زن و شوهري به وسيلۀ نطفۀ شخص ديگر، يا داروهاي شيميايي، و سپس تلقيح آن در رحم زوجه، و تركيب نطفۀ زن و شوهر در خارج رحم و تلقيح آن به رحم مصنوعي.

تمام اين صورتهاي سه گانه ذاتا جايز است، زيرا نطفه به صورت حلال منعقد شده، و در حال تلقيح زوجيّت حاصل بوده، و اگر شك هم كنيم، اصل اباحه است.

حيله هاي شرعي و چاره جوئي هاي صحيح، ص: 135

خلاصۀ مباحث گذشته اين شد كه: انواع دهگانۀ تلقيح را مي توان به سه نوع بازگرداند:

1- تلقيح نطفۀ زوج در رحم همسرش، اين قسم تلقيح، همان گونه كه گذشت مجاز است.

2- تركيب نطفۀ زن و شوهر، و قرار دادن آن در رحم مصنوعي يا اجنبيّه، اين هم جايز است.

3- تركيب نطفۀ مرد و زن اجنبي، سپس قرار دادن آن در رحم مصنوعي، يا اجنبيّه، اين نوع تلقيح حرام است.

ب) حكم تلقيح به حسب عوارض آن

اشاره

بحث گذشته پيرامون اصل تلقيح، با قطع نظر از عوارض و مسائل جنبي آن بود. در اين مبحث عوارض

جانبي تلقيح را به بحث مي نشينيم، زيرا در مواردي كه فتوا به جواز تلقيح داده مي شود- كه شرح آن گذشت- اين كار غالبا مستلزم اموري است كه از ديدگاه شرع حرام شمرده شده است؛ نظير لمس و نگاه حرام، و گاه استمنا براي در اختيار گذاشتن نطفه جهت تلقيح. آيا تلقيح آيا با توجّه به اين عوارض حرام، مجاز است؟ يا تنها در صورتي جايز خواهد بود كه مستلزم اين امور نباشد؛ مثل اين كه تلقيح كننده با زني كه مي خواهد نطفه را به وي تلقيح كند رابطۀ زوجيّت داشته باشد؟

در پاسخ مي گوييم: با توجّه به عوارض غير مجاز مذكور، تلقيح جز در موارد ضرورت جايز نيست، و در صورتي كه ضرورتي وجود نداشته باشد، بايد از آن صرفنظر كرد.

حيله هاي شرعي و چاره جوئي هاي صحيح، ص: 136

موارد ضرورت

مصاديق مختلفي را مي توان براي ضرورت بر شمرد. از جمله:

1- زوجه مبتلا به نوعي بيماري جسمي است، كه حاملگي تنها راه درمان آن مي باشد، يا بدون حاملگي بهبودي آن سخت و مشكل است. چنين ضرورتي عوارض مذكور را مباح نموده، و راه را براي تلقيح هموار مي سازد.

2- زوجه داراي بيماري روحي شديدي است، كه اگر حامله و سپس بچّه دار نشود، مشكل او برطرف نمي گردد.

3- زوجه از ناراحتي جسمي يا روحي رنج نمي برد، و جسم و روحش سالم است، ولي اگر بچّه دار نشود، زندگي مشتركش مواجه با مشكل مهمّي مي شود، يا از هم مي پاشد، و در صورت طلاق، با توجّه به اين كه به صورت طبيعي باردار نمي شود، شانس ازدواج مجدّد او ضعيف است. در چنين صورتي نيز تلقيح جايز مي باشد، و ضرورت مذكور محذورات مزبور را مجاز مي شمرد.

4- ضرورتي از

سوي زوجه وجود ندارد، بلكه از ناحيۀ شوهر احساس ضرورت مي شود. مثل اين كه زندگي بدون بچّه براي زوج بسيار سخت و طاقت فرساست، و بيم آن مي رود كه اگر به همين شكل ادامه يابد، زوج بيمار يا دچار افسردگي شديد شود. همچنين ضرورتهاي مشابه ديگر.

ضرورت حاصل براي شوهر اجازۀ تلقيح به زن را مي دهد، همان گونه كه ضرورت حاصل براي طفل شيرخوار، اجازۀ افطار روزه را به مادر مي دهد. يا ضرورت تشنگي حيوان، در جايي كه آب كمياب

حيله هاي شرعي و چاره جوئي هاي صحيح، ص: 137

است، به صاحب حيوان اجازۀ تيمّم مي دهد.

5- ايجاد محرميّت، كه موضوع اصلي اين مباحث است، نيز مي تواند به عنوان ضرورت مجوّز اين كار گردد. البتّه در مواردي كه واقعا نياز به آن باشد.

6- زوج و زوجه هيچ ضرورتي براي انجام اين كار ندارند، ولي جامعه نياز به تكثير نسل مسلمانان دارد. مثل اين كه مسلمانان يك منطقه، يا كشوري در اقليّت هستند، و عدّۀ زيادي از زنان آنها عقيم و نازا مي باشند. در اينجا ضرورت حاصل براي جامعۀ اسلامي، تلقيح را تجويز مي كند؛ هر چند مستلزم نگاه و لمس حرام، يا مانند آن باشد.

نتيجه اين كه تلقيح، با توجّه به عوارض سه گانۀ آن، تنها در موارد ضرورت جايز است.

يادآوري
1- تلقيح كنندۀ همجنس مقدّم است

در صورتي كه بخواهند نطفه اي را به رحم زني تلقيح كنند، و پزشك متخصّص همجنس، و غير همجنس، هر دو در دسترس باشد، پزشك همجنس مقدّم است؛ هر چند نگاه و لمس عورت بر هر دو حرام است.

دليل اين مطلب رواياتي است كه در مبحث شهادات وارد شده، مبني بر اين كه تحقيق از پردۀ بكارت زني كه مورد اتّهام قرار گرفته، براي

زنان جايز است، و بر مردان حرام، هر چند در حرمت نگاه به عورت فرقي بين زن و مرد نيست.

حيله هاي شرعي و چاره جوئي هاي صحيح، ص: 138

به دو نمونه از اين روايات توجّه كنيد:

الف) ابراهيم حارثي مي گويد: جملۀ زير را از امام صادق عليه السّلام شنيدم:

«تجوز شهادة النّساء فيما لا يستطيع الرّجال ان ينظروا إليه و يشهدوا عليه …؛ «1»

«شهادت زنان در مواردي كه مردان شرعا حقّ نگاه كردن ندارند، جايز است».

ب) عبد اللّه بن بكير از امام صادق عليه السّلام چنين نقل مي كند:

«تجوز شهادة النّساء في العذرة و كلّ عيب لا يراه الرّجل «2»؛

________________________________________

شيرازي، ناصر مكارم، حيله هاي شرعي و چاره جوئي هاي صحيح، در يك جلد، انتشارات مدرسة الإمام علي بن أبي طالب عليه السلام، قم - ايران، دوم، 1428 ه ق حيله هاي شرعي و چاره جوئي هاي صحيح؛ ص: 138

شهادت زنان در مورد بكارت و هر عيبي كه مردان مجاز به ديدن آن نيستند، پذيرفته مي شود».

2- در تلقيح حرام تفاوتي بين صورتهاي زير نيست

همان گونه كه در مباحث سابق گذشت، تلقيح نطفۀ مرد بيگانه به زن بيگانه حرام است؛ چه آن زن مجرّد و بي شوهر باشد، يا شوهر داشته باشد. همان گونه كه رضايت و عدم رضايت شوهر تأثيري در حكم مسأله نداشته، و در هر دو صورت حرام است. هر چند در صورت عدم رضايت شوهر، حرمت آن شديدتر است.

البتّه اگر زن پذيراي تلقيح، باكره باشد، و راضي به تلقيح نبوده، و

______________________________

(1). وسائل الشيعة، جلد 18، ابواب الشهادت، باب 24، حديث 5، حديث 4 و 7 و 10 و 12 و 24 همان باب نيز به همين مضمون است.

(2). وسائل الشيعة، جلد 18، ابواب الشهادت، باب 24، حديث 9.

حيله هاي شرعي و چاره جوئي هاي صحيح، ص:

139

بر اثر تلقيح بكارتش را از دست بدهد، بايد مهر المثل او را بپردازند؛ امّا اگر شوهردار باشد مهري به وي تعلّق نمي گيرد.

ج) احكام فرزند حاصل از تلقيح

مي دانيم هر فرزندي احكامي از قبيل محرميّت، ارث، نفقه، كفالت، حضانت، ولايت و مانند آن دارد. آيا فرزند حاصل از تلقيح نيز احكام فرزند طبيعي را دارد؟

در پاسخ اين سؤال بايد به اين نكته توجّه كرد كه براي تمام اقسام تلقيح حكم واحد و يكنواختي وجود ندارد، بلكه حكم آنها متفاوت است. به اين ترتيب:

1- هرگاه نطفۀ زن و شوهري با هم تركيب شود، سپس در رحم خود زن، يا زن بيگانه اي، يا در رحم مصنوعي پرورش يابد، در اين صورت فرزند حاصل از اين راه، تمام احكام فرزند طبيعي را دارد.

سؤال: احكام فرزند طبيعي متوقّف بر تحقّق مفهوم «ولد» و فرزند، و صدق اين عنوان است. آيا به چنان فرزندي، ولد و فرزند صدق مي كند؟

پاسخ: «ولد» كسي است كه از نطفۀ زن و شوهري به وجود آيد؛ چه به صورت طبيعي متولّد شود، يا غير طبيعي. و فرزند حاصل از تلقيح نيز از نطفۀ زن و شوهري به وجود آمده است، بنابراين ولد بر او صدق مي كند، و احكام اولاد در مورد وي جاري مي گردد. همان گونه كه عمومات احكام شامل آن مي شود. مثلا در آيۀ شريفۀ:

حيله هاي شرعي و چاره جوئي هاي صحيح، ص: 140

(يُوصِيكُمُ اللّٰهُ فِي أَوْلٰادِكُمْ لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْنِ) «1»؛

«خداوند دربارۀ فرزندانتان به شما سفارش مي كند كه سهم (ميراث) پسر، به اندازۀ سهم دو دختر باشد».

كلمات «اولاد»، «پسر» و «دختر» شامل فرزند حاصل از تلقيح نيز مي گردد، همان گونه كه بر صاحب نطفه، «پدر» و بر صاحب تخمك «مادر» و

بر «فرزندان» صاحب نطفه و تخمك «برادر» و «خواهر» نيز صادق است. نتيجه اين كه تمام احكام فرزند، بر اين نوع فرزند حاصل از تلقيح جاري مي شود.

2- هرگاه تلقيح به شكل غير شرعي و حرام صورت گيرد، مثل اين كه نطفۀ مرد بيگانه اي را در رحم زن بيگانه اي تلقيح نمايند، يا نطفۀ زن و مرد بيگانه اي را با هم تركيب و سپس در رحم همسر آن مرد، يا زن بيگانه، يا رحم مصنوعي قرار دهند، در اينجا بايد رابطۀ فرزند حاصل از تلقيح را با صاحبان نطفه و زن پذيراي تلقيح و شوهر او بررسي كنيم.

امّا نسبت به شوهر زن پذيراي تلقيح، محرم است و شبيه ربيبۀ رضاعي همسر اوست بيگانه است.

و امّا خود اين زن، در حكم مادر رضاعي او محسوب مي شود، و به او محرم خواهد بود.

و نسبت به مرد و زن صاحب نطفه، حكم فرزند نامشروع را دارد؛ زيرا تلقيح نامشروع در حكم آميزش نامشروع است. و لكن آيا تمام

______________________________

(1). سورۀ نساء، آيۀ 11.

حيله هاي شرعي و چاره جوئي هاي صحيح، ص: 141

احكام فرزند نامشروع بر چنين فرزندي جاري مي شود؟

قبل از پاسخ به اين سؤال لازم است اشاره اي، هر چند گذرا، به احكام فرزندان نامشروع داشته باشيم:

منظور از آن، فرزندي است كه نطفه اش بر اساس شرع مقدّس اسلام منعقد نشده باشد، بر چنين فرزندي احكام فرزند مشروع جاري نمي شود. يعني نه او از پدر و مادر خود ارث مي برد، و نه پدر و مادرش از وي ارث مي برند، و اين مطلب در بين علماي ما اجماعي است.

فقيه فرزانه علّامه شيخ محمّد حسن نجفي رحمه اللّه در كتاب گرانسنگ جواهر الكلام در اين رابطه مي فرمايد:

«و اما

ولد الزنا من الطرفين فلا نسب له بأبيه شرعا، لأن الولد للفراش و للعاهر الحجر و حينئذ لا يرثه أي الزاني كالعكس، بلا خلاف أجده فيه بل الاجماع بقسميه عليه … و حينئذ فلا ترثه التي ولدته و لا أحد من أنسابهما و لا يرثهم هو، بلا خلاف معتد به أجده في شي ء من ذلك … نعم عن الصدوق و أبي الصلاح و ابن علي انه يرث امّه و من يتقرب بها و يرثونه علي حسب حال ابن الملاعنة» «1».

خلاصۀ كلام ايشان اين است: نه فرزند نامشروع از پدر و مادر و اقوامش ارث مي برد، و نه آنها از او. سپس نسبت به اين مسأله ادّعاي اجماع نموده، و تنها افراد انگشت شماري را به عنوان مخالف ذكر مي كند.

نكته: ظاهر جملۀ «لا نسب له» در كلام مذكور مطلق است، و

______________________________

(1). جواهر الكلام، جلد 39، صفحۀ 274.

حيله هاي شرعي و چاره جوئي هاي صحيح، ص: 142

معناي آن در صورت اطلاق اين است كه هيچ نسبتي بين فرزند نامشروع و پدر و مادرش نيست، و لازمۀ اين سخن آن است كه اگر ولد الزنا پسر باشد بتواند با مادر، و اگر دختر باشد بتواند با پدرش ازدواج كند! در حالي كه هيچ كس چنين سخني نمي گويد.

بنابراين، آنچه از مذاق شارع مقدّس استفاده مي شود، و مقتضاي تناسب بين حكم و موضوع نيز مي باشد، اين است كه حكم ارث را از احكام نكاح جدا كنيم؛ يعني بگوييم:

«احكام مربوط به ارث فقط در مورد فرزند مشروع جاري مي شود، ولي احكام نكاح بر محور فرزند طبيعي دور مي زند؛ هر چند نامشروع باشد».

نتيجه اين كه احكام ارث در حقّ فرزند نامشروع جاري نمي گردد، و احكام

ديگر از جمله نكاح جاري مي شود.

و امّا نفقه، شك نيست كه بر پدر واجب است، چون عنوان پدر بر صاحب نطفه صدق مي كند؛ چه اين كه نطفه از طريق مشروع منعقد شده باشد، يا نه. به تعبير ديگر، نفقه مترتّب بر ولادت شرعي نيست؛ بلكه متوقّف بر ولادت عرفي و طبيعي است، و اين ملاك در فرزند نامشروع نيز موجود است.

نتيجه اين كه تفاوت چنين فرزندي با فرزند مشروع فقط در ارث است، و در بقيّۀ احكام يكسان هستند.

پس از روشن شدن احكام اجمالي فرزند نامشروع، به اصل بحث بازمي گرديم، و احكام مربوط به فرزند حاصل از تلقيح غير مجاز را پي مي گيريم:

حيله هاي شرعي و چاره جوئي هاي صحيح، ص: 143

معاصرين در اين مورد نظريّات متفاوتي دارند. مرحوم آية اللّه العظمي خويي رحمه اللّه در برخي از رساله هاي فارسي خويش فتوا داده اند كه چنين فرزندي هيچ تفاوتي با فرزند مشروع طبيعي ندارد، و تمام احكام فرزند در مورد او جاري مي گردد؛ حتي قانون ارث!

ولي برخي از فقهاي معاصر برعكس ايشان فتوا داده، و معتقدند چنين فرزندي در حكم فرزند نامشروع است؛ زيرا هر چند تلقيح مزبور مصداق زنا نمي باشد، ولي قوام و معيار آن، يعني عدم ازدواج شرعي، در تلقيح مزبور موجود است، و آنچه مولود نكاح مشروع نباشد، احكام نامشروع را دارد.

بنابراين فرزند ناشي از تلقيح غير مجاز نه از كسي ارث مي برد، و نه اقوامش از او ارث مي برند. البتّه فرزندان و اقوام آيندۀ وي، از او ارث مي برند، ولي بقيّۀ احكام فرزند مشروع را دارد.

اگر گفته شود: حديث «الولد للفراش، و للعاهر الحجر» «1» اقتضا مي كند كه چنين فرزندي متعلّق به آن مادر و

شوهرش باشد، بنابراين اگر شخصي با زن شوهرداري نعوذ باللّه زنا كند و فرزندي به دنيا بيايد، آن فرزند متعلّق به آن زن و شوهر شرعي است و ارتباطي به آن فاسق ندارد.

در پاسخ مي گوييم: حديث مذكور مربوط به موارد شك است كه نمي دانيم آيا متعلّق به زن و شوهر است، يا فرد بيگانه اي؟ و به يقين شامل صورت علم و يقين به انتساب آن فرزند به بيگانه نمي گردد.

______________________________

(1). وسائل الشيعة، جلد 17، صفحۀ 568، حديث 4.

حيله هاي شرعي و چاره جوئي هاي صحيح، ص: 144

بدين جهت فقهاي ما، رضوان اللّه عليهم اجمعين، براي الحاق ولد مدّت زمان خاصّي را شرط كرده، و معتقدند مدّت حمل از اقلّ مدّت حاملگي كمتر و از اكثر مدّت آن بيشتر نباشد؛ يعني اگر از زمان آخرين آميزش شوهر با همسرش كمتر از شش ماه گذشته، يا بيشتر از دوازده ماه طي شده باشد، و فرزندي به وجود آيد، چنان فرزندي ملحق به فراش نيست (دقّت كنيد).

نتيجه اين كه در باب تلقيح نمي توانيم به قاعدۀ مذكور استدلال كنيم؛ زيرا يقينا مي دانيم فرزند حاصل، متعلّق به شوهر اصلي نيست، بنابراين فرزند تلقيح غير مجاز، ملحق به فراش نمي شود.

سؤال: از مباحث گذشته نتيجه گرفتيم كه فرزند تلقيح غير مجاز، حكم فرزند مشروع را ندارد، و امارۀ فراش در مورد او جاري نمي شود.

سؤالي كه اين نتيجه گيري ايجاد مي كند، اين است كه:

آيا چنين فرزندي ملحق به فرزند نامشروع است؟

پاسخ: در اين مسأله سه نظريّه وجود دارد:

1- ملحق به ولد الزنا نيست، بلكه تمام احكام فرزند طبيعي و مشروع را دارد! مرحوم آية اللّه العظمي خويي و جمعي از شاگردانش اين نظريّه را برگزيده اند.

2- با توجّه به

ابهامي كه در مسأله وجود دارد، و نمي توان يك طرف آن را به صورت قطعي انتخاب كرد، بهترين راه احتياط است؛ يعني صاحبان نطفه با او همانند يك محرم برخورد نكنند، و در عين حال از ازدواج با وي چشم بپوشند، و در مورد مال الارث مصالحه اي صورت پذيرد. امام راحل قدّس سرّه اين قول را پذيرفته است.

حيله هاي شرعي و چاره جوئي هاي صحيح، ص: 145

3- تمام احكام فرزند نامشروع را داشته، و هيچ تفاوتي با آن ندارد. اين نظر صحيح تر به نظر مي رسد، و دو دليل مي توان براي آن اقامه نمود:

الف) شارع مقدّس احكام ولد را متوقّف بر ازدواج مشروع و صحيح نموده، كه دلالت التزاميۀ آن نفي احكام ولد در هر موردي است كه فرزندي از غير نكاح شرعي به دنيا آيد؛ چه از طريق عمل نامشروع حاصل گردد، يا محصول تلقيح غير مجاز باشد، يا مانند آن. بنابراين، از اين نظر چنين فرزندي حكم فرزند نامشروع را دارد.

ب) در روايت «الولد للفراش و للعاهر الحجر» فرزند مربوط به فراش شده، و منظور از فراش ازدواج است، بنابراين براي جريان احكام ولد بايد فراش ثابت گردد، و عدم صدق زنا كافي نيست. و به يقين تلقيح غير مشروع فراش نمي باشد، و هنگامي كه فراش ثابت نشد، احكام اولاد نيز جاري نمي گردد.

البتّه رعايت احتياط در هر حال كار خوبي است، و اللّه العالم بحقايق احكامه.

چكيدۀ مباحث گذشته

مباحث تلقيح به مناسبتي اخيرا در درس خارج فقه حضرت آية اللّه العظمي مكارم شيرازي مد ظلّه بصورت فشرده مورد بحث و بررسي قرار گرفت.

و از آنجا كه در اين مباحث دسته بندي تازه، و بعضا مطالب جديد، و راه كارهاي بكري ديده

مي شود، خلاصۀ آن را در اينجا مي آوريم:

حيله هاي شرعي و چاره جوئي هاي صحيح، ص: 146

امروزه نابارورها را به روشهاي مختلف بارور نموده، و زوجهاي فاقد فرزند را- كه از فقدان اين نعمت بزرگ و بي بديل محرومند- صاحب فرزند مي كنند.

صورتهاي پنج گانه

در اين بحث به عنوان نمونه به پنج صورت عمدۀ آن اشاره مي شود، و ديدگاه شرع را پيرامون آنها بيان مي كنيم:

1- هرگاه زن نابارور است، ولي مرد عقيم نيست، نطفۀ شوهر را گرفته، و در خارج از رحم با تخمك زن بيگانه اي تركيب نموده، سپس به رحم زوجۀ نابارورش منتقل مي كنند.

2- چنانچه زن بارور بوده و مرد نابارور باشد، تخمك زن را گرفته، و در خارج از رحم با نطفۀ مرد بيگانه اي تركيب نموده، سپس در رحم همان زن كشت مي نمايند.

3- هرگاه هيچ يك از زن و شوهر بارور نباشند، نطفه و تخمك زن و مرد بيگانه اي را گرفته، و پس از تركيب، جنين حاصل را به رحم آن زن نابارور منتقل مي كنند.

4- در صورتي كه زن و شوهر هر دو بارور باشند، و اشكالي در نطفه و تخمك آنها نباشد، ولي رحم زن قدرت نگهداري جنين را نداشته باشد، نطفۀ آنها را گرفته، و در خارج رحم تركيب نموده، و جنين حاصل را در رحم زن ديگري كه رحمش قادر بر نگهداري جنين باشد، قرار مي دهند.

5- هرگاه زن و شوهر عقيم نباشند، و رحم زوجه هم قادر بر

حيله هاي شرعي و چاره جوئي هاي صحيح، ص: 147

نگهداري جنين باشد، ولي نطفۀ آنها در آغاز ضعيف بوده، و به صورت طبيعي حاملگي رخ ندهد، متخصّصين نطفۀ آن دو را گرفته، و در خارج از رحم تركيب نموده، و آن را در

رحم مصنوعي قرار داده، و به تقويت آن مي پردازند، و پس از اطمينان از تقويت، آن را به رحم زوجه بازمي گردانند.

صورتهاي پنج گانۀ فوق مشكل بسياري از زوجهاي نابارور را حل مي كند. ولي آيا از ديدگاه شرع، اين نوع تلقيح مجاز است؟

اصول سه گانه

اشاره

براي روشن شدن حكم شرعي صورتهاي پنج گانه، لازم است سه اصل مورد بررسي و دقّت نظر قرار گيرد:

اصل اوّل: راههاي ايجاد فرزند مشروع

از مجموعۀ آيات قرآن و روايات معصومان عليهم السّلام استفاده مي شود كه تنها از دو راه مي توان به فرزند مشروع دست يافت: نخست از طريق نكاح و ازدواج، و ديگر آنچه بر اثر شبهه و اشتباه در موضوع حاصل شده كه در حكم آميزش حلال است.

بنابراين، اگر نطفۀ مرد بيگانه اي را با تخمك زني بيگانه تركيب نموده، و از آن فرزندي به وجود بيايد، و آنها از حكم شرعي آن نيز اطّلاع داشته باشند، فرزند حاصل نامشروع خواهد بود، زيرا نه ازدواجي صورت گرفته، و نه اشتباهي رخ داده است؛ بلكه شبيه زنا و سفاح مي باشد، و در يك جملۀ كوتاه، در منابع قرآن و حديث فرزندي

حيله هاي شرعي و چاره جوئي هاي صحيح، ص: 148

جز از راه نكاح يا شبهه نمي يابيم؛ مگر ولد نامشروع، و قسم چهارمي «1» متصوّر نمي شود.

براي مطلب مذكور سه شاهد و قرينه مي توان بيان كرد:

الف) اگر كسي تلقيح نطفۀ زن و مرد بيگانه اي را تجويز كند، لازمه اش اجتماع آب دو مرد در رحم يك زن در زمان واحد است! زيرا اگر زن، پذيراي نطفۀ بيگانه باشد، ممكن است پس از تلقيح و قبل از وضع حمل با همسر خود آميزش كند و إنزال صورت گيرد. در اين صورت نطفه و مني آن مرد بيگانه با مني همسرش در رحم او جمع مي شود! آيا هيچ فقيهي اجازۀ اين كار را مي دهد؟!

ب) حرمت زنا تنها به خاطر دخول عضو مخصوص در عضو مخصوص جنس مخالف نيست، بلكه انتقال نطفه و إنزال نيز تأثيري در حرمت زنا دارد؛

هر چند عمل منافي عفّت بدون إنزال نيز حرام است.

به تعبير ديگر مي توان دخول را مقدّمه، و انتقال نطفه را ذي المقدّمه، و اوّلي را سبب و إنزال را مسبّب شمرد. در اين صورت، آيا معقول است كه مقدّمه يا سبب كاري حرام محسوب شود، ولي ذي المقدّمه يا مسبّب حرام نباشد؟ رواياتي كه در مورد فلسفۀ تحريم زنا وارد شده نيز مؤيّد اين مطلب است، كه در مباحث پيشين گذشت.

ج) اصل احتياط در امر نكاح نيز ما را به همين نظريّه سوق

______________________________

(1). البتّه قسم چهارمي وجود دارد و آن فرزندان حاصل از خريد كنيزان و بردگان مؤنّث است، ولي چون اين موضوع در عصر و زمان ما مصداق خارجي ندارد، از ذكر آن صرفنظر شد.

حيله هاي شرعي و چاره جوئي هاي صحيح، ص: 149

مي دهد. در روايات متعدّدي- كه شرح آن در مباحث سابق گذشت- به ما دستور داده اند كه در امر ازدواج سختگير و محتاط باشيم، چرا كه منشأ توالد (لانّه الفرج و منه الولد)، تناسل و توارث است، و احتياط در اين امور لازم مي باشد.

نتيجه اين كه تلقيح نطفۀ مرد اجنبي با تخمك زن اجنبيّه حرام، و شبيه زناست، و فرزند حاصل از آن همانند فرزند نامشروع است.

اصل دوّم: پدر و مادر فرزند تلقيحي كيست؟

چنانچه در هر يك از صورتهاي پنج گانه، يا صور ديگر، بر اثر عمليّات تلقيح- چه صورتهاي مجاز كه گفتيم، يا صور غير مشروعش- فرزندي به وجود آيد متعلّق به صاحبان اصلي نطفه است، و آنها پدر و مادر حقيقي او محسوب مي شوند.

بنابراين، احكام مربوط به پدر و فرزند بين اين فرزند و شوهر مادر جانشين، و احكام مادر و فرزند بين مادر جانشين و فرزند تلقيح، جاري نمي شود،

مگر از جهت محرميّت، كه آن هم به خاطر تطبيق عناوين ديگر فقهي است، نه عنوان پدر يا مادر؛ كه شرح آن در اصل سوّم خواهد آمد.

اصل سوّم: محرميّت با مادر جانشين و شوهرش!

هر چند پدر و مادر اصلي فرزند حاصل از تلقيح، صاحبان نطفه هستند؛ ولي او با مادر جانشين و همسرش نيز محرم است. زيرا مادر جانشين، يعني زني كه جنين كامل را در رحم او كاشته اند، به منزلۀ

حيله هاي شرعي و چاره جوئي هاي صحيح، ص: 150

مادر رضاعي او محسوب مي شود. فقهاي ما رضاع و شيرخوارگي يك روزه را با شرايطش، باعث محرميّت مي دانند. چطور ممكن است خانمي كه نه ماه اين فرزند را در رحمش پرورش داده، و تمام گوشت و پوست و استخوان او از آن مادر روييده، بر او نامحرم باشد؟! اگر فرزند مذكور پسر باشد و بزرگ شود، و تصميم به ازدواج با مادر جانشين بگيرد، آيا هيچ فقيهي اجازۀ چنين كاري را مي دهد؟

بنابراين، بدون شك اين فرزند با مادر جانشين محرم است، و مانند فرزند رضاعي وي محسوب مي شود.

و امّا محرميّت او با شوهر مادر جانشين به خاطر آن است كه فرزندان زوجه (ربيبه) چه نسبي باشند و چه رضاعي، بر زوج محرم هستند، و همان گونه كه بيان شد فرزند تلقيح در حكم فرزند رضاعي مادر جانشين است، پس به منزلۀ ربيبۀ رضاعي محسوب مي شود، و بر شوهرش محرم مي باشد.

حكم صورتهاي پنج گانه

با توجّه به آنچه گذشت حكم صورتهاي پنج گانه روشن مي شود، ولي براي توضيح بيشتر، و ارائۀ راه كارهاي مناسب در مواردي كه تلقيح شرعا ممنوع است، حكم آن را به طور تفصيل مرور مي كنيم:

سه صورت اوّل از صور پنج گانه حرام، و دو صورت آخر مجاز مي باشد.

امّا صورت اوّل- كه نطفۀ شوهر با نطفۀ زن بيگانه اي تركيب، و سپس در رحم همسر كشت مي شود- بي ترديد حرام است، چرا كه

حيله هاي شرعي و چاره جوئي هاي صحيح، ص:

151

فرزند حاصل شده نه از طريق نكاح است، و نه وطي به شبهه.

همان گونه كه صورت دوّم- كه نطفۀ مرد بيگانه با تخمك زن شوهردار تركيب شده، سپس به رحم وي بازمي گردد- نيز بدون شك حرام است.

و حرمت صورت سوّم- كه هم نطفه از مردي بيگانه و هم تخمك از زن اجنبيّه اي گرفته شده، و در رحم زن فاقد نطفه كشت مي شود- از دو صورت اوّل روشنتر است، زيرا در هر سه صورت بالا تلقيح بين نطفه و تخمك زن و مرد بيگانه صورت مي گيرد، و همان گونه كه در مباحث گذشته بيان شد، اين كار به دلايل مختلف حرام است.

راه كاري مشروع

براي باردار شدن چنين زناني راه كارهاي مشروعي وجود دارد كه به سه نمونۀ آن اشاره مي شود:

الف) نخست اين كه اسپرم و اوول زن و شوهري را گرفته، و در خارج رحم تركيب نموده، سپس جنين حاصل را به زن نابارور خواهان فرزند منتقل كنند. چنين تلقيحي از نظر شرعي مجاز است؛ زيرا تركيب بين نطفۀ زن و شوهر شرعي صورت گرفته و پس از تركيب، در حقيقت جنين به رحم زن نابارور منتقل شده است. البتّه در اين فرض زوجين، كه هر دو نابارورند، به آن بچّه محرم هستند، ولي پدر و مادر او محسوب نمي شوند، بلكه پدر و مادر او، صاحبان اصلي نطفه هستند، كه در فرض مسأله زن و شوهر مي باشند.

ب) در صورتي كه زن نابارور نباشد، و اشكال از ناحيۀ شوهرش

حيله هاي شرعي و چاره جوئي هاي صحيح، ص: 152

باشد، مي تواند همسرش را طلاق دهد، تا پس از سپري شدن عدّۀ طلاق به عقد موقّت مرد باروري در آيد (هر چند هرگز آن مرد

را نبيند، و بر اساس بيان اوصاف و صفاتش عقد موقّت جاري شده باشد) سپس در زمان عقد موقّت نطفۀ اين زن و مرد- كه اكنون زن و شوهر همديگر محسوب مي شوند- گرفته، و در خارج از رحم تركيب گردد، و پس از پايان عقد موقّت يا بخشش باقيماندۀ مدّت، زن مذكور بدون رعايت عدّه به عقد شوهر سابق در مي آيد (زيرا فرض اين است كه در عقد موقّت آميزشي صورت نگرفته، و نيازي به عدّه نيست) سپس جنين حاصل در رحم آن زن نابارور كشت مي گردد.

در اين فرض، فرزند تلقيح، فرزند حقيقي زن و مرد صاحب نطفه محسوب مي شود و بر شوهر اين زن هم محرم مي باشد زيرا ربيبۀ او به شمار مي رود؛ ربيبۀ نسبي نه رضاعي.

ج) چنانچه نطفۀ مرد سالم، ولي تخمك زن مشكل داشته باشد، مرد مي تواند با زن مجرّدي ازدواج موقّت كند (و حتّي بدون اين كه همديگر را ببينند) نطفۀ مرد و آن زن را بگيرند، و در زمان عقد موقّت تركيب نموده، سپس به رحم همسر دائمي اش منتقل كنند. در اين صورت آن بچّه، فرزند حقيقي آن مرد و زن صاحب نطفه مي باشد، و بر همسر دائمي اش نيز محرم مي گردد؛ زيرا فرزند شوهرش محسوب مي شود.

امّا صورت چهارم و پنجم، كه نطفه از خود زن و شوهر است و در خارج رحم تركيب شده، و به رحم زن ديگري منتقل مي گردد، يا پس از تقويت به رحم همان زن بازگردانده مي شود، مشكل شرعي ندارد.

حيله هاي شرعي و چاره جوئي هاي صحيح، ص: 153

ولي در صورت چهارم، زن پذيراي جنين در صورتي كه متأهّل باشد بايد رضايت شوهرش را كسب كند.

به علاوه، با توجّه

به اين كه غالبا عمليّات تلقيح، مستلزم لمس و نظر حرام است بايد فقط به موارد ضرورت- كه قسمتي از مصاديق آن در مباحث گذشته مطرح شد- قناعت شود.

حيله هاي شرعي و چاره جوئي هاي صحيح، ص: 155

10 راهي براي فرار از حرمت ابدي حاصل از ازدواج در عدّه!

ضرورت اين بحث

يكي از مشكلات بزرگ در عصر و زمان ما، نكاح در حال عدّه است.

اين حادثۀ ناميمون با كمال تأسّف، بر اثر ناآگاهي نسبت به موضوع و حكم فراوان است، و گاه با توجّه به حكم شرعي، ولي غفلت از موضوع رخ مي دهد. به اين ترتيب كه زني از همسرش طلاق مي گيرد، هنوز عدّه تمام نشده، به عقد مرد ديگري در مي آيد، و آميزش نيز صورت مي گيرد.

اين زن چه بسا كه زندگي خوبي را با شوهر دوّم، پس از ناكامي در ازدواج اوّل آغاز كرده، و از ازدواج جديد خويش كاملا راضي و خرسند است، و گاه خداوند به آنان فرزنداني نيز عنايت مي كند. پس از مدّتي، ناگهان متوجّه مي شوند كه ازدواج باطل بوده، و حتّي بر آن شوهر حرام ابدي شده؛ چون در عدّه ازدواج كرده، و آميزش نيز حاصل شده است، زيرا ازدواج در عدّۀ ديگري در دو صورت موجب حرمت ابدي است: چنانچه عالم به حرمت ازدواج و عدّه باشد، و در صورتي كه جاهل بوده، ولي دخول حاصل شده باشد. بنابراين چاره اي جز جدايي هميشگي ندارند!

حيله هاي شرعي و چاره جوئي هاي صحيح، ص: 156

اين حكم شرعي خانواده هاي بسياري از مبتلايان به اين مسأله را از هم پاشيده، و شكست خوردگان در ازدواج اوّل را با شكستي ديگر مواجه نموده است! زيرا نه خودشان مسائل شرعي را فرا گرفته، و نه با عالمي مشورت نموده اند (خود كرده را تدبير چيست؟!)

در اين

هنگام زندگي در نظرشان تيره و تار گرديده، و خواب و خوراك را از آنها مي ربايد.

خوانندگان محترم اگر نتوانند عمق اين فاجعه را درك كنند، حق دارند. ولي براي مبتلايان به آن، و ما كه از نزديك با نمونه هاي متعدّدي از آن در تماس بوده، و يا سرگذشت آنها را در نامه هاي جانكاهشان خوانده ايم، يا در تماسهاي تلفني به درد دل آنها گوش فرا داده، و حتّي صداي گريۀ آنان را شنيده ايم، عمق اين حوادث تلخ به خوبي قابل درك است.

برخي از زنان مؤمنه كه با هزاران مشكل از شوهر اوّل، كه احتمالا معتاد به موادّ مخدّر بوده، يا به علل مختلف همواره در زندان به سر مي برده، طلاق مي گيرند، و بر اثر جهل به مسأله در حال عدّه با شخص ايده آل خود، به اميد زندگي خوب و خوشي ازدواج، و حتّي قبل از پايان عدّه عروسي مي كنند، هنگامي كه متوجّه حكم شرعي آن شده، و خانۀ سعادت خويش را ويران مي بينند، از ترس آبرو جرأت ابراز آن را حتّي به شوهر دوّم خود نيز ندارند. و از سوي ديگر، براي فرار از گناه در خانۀ خود همچون فردي بيگانه با شوهر برخورد مي كنند. راستي براي حلّ اين معضل هيچ راه حلّي وجود ندارد؟

حيله هاي شرعي و چاره جوئي هاي صحيح، ص: 157

حرمت ازدواج در عدّه

بدون شك ازدواج در عدّه باطل است؛ اعم از اين كه عدّۀ بائن باشد، يا رجعي، يا عدّه وفات، يا وطي به شبهه (و يا حتّي عدّۀ عقد موقّت).

و اين حكم شرعي بقدري روشن و مسلّم است، كه بعضي از فقها متعرّض آن نشده، و آنها كه به سراغ آن رفته، ادّعاي اجماع كرده اند.

به دو

نمونه از كلمات فقهاي اسلام توجّه كنيد:

1- علّامۀ محقّق، صاحب جواهر قدّس سرّه مي فرمايد:

«لا يجوز نكاح المرأة دائما و لا متعة في العدّة، رجعية كانت أو بائنة، عدّة وفات أو غيرها، من نكاح دائم أو منقطع، بلا خلاف اجده فيه، بل الاجماع بقسميه عليه.» «1»

«ازدواج دائم يا موقّت، با زني كه در عدّه به سر مي برد جايز نيست؛ هر عدّه اي، و از هر نكاحي كه باشد، و هيچ مخالفي در اين مسأله نيافتم، بلكه هر دو قسم اجماع (اجماع منقول و محصّل) در اين مسأله ثابت است.»

2- ابن رشد، از فقهاي اهل سنّت، مي گويد:

«اتفقوا علي أن النكاح لا يجوز في العدّة، كانت عدّة حيض، أو عدّة حمل، أو عدة شهر.» «2»

«تمام علما اتّفاق و اجماع دارند كه ازدواج در عدّه، از هر نوع آن، حرام است.»

خلاصه اين كه ازدواج در عدّۀ ديگري به اتّفاق تمام علماي اسلام حرام است.

______________________________

(1). جواهر الكلام، جلد 29، صفحۀ 428.

(2). بداية المجتهد، جلد 2، صفحۀ 47.

حيله هاي شرعي و چاره جوئي هاي صحيح، ص: 158

حرمت ابدي

در دو صورت، علاوه بر حرمت و بطلان نكاح، حرمت ابدي نيز ايجاد مي شود:

الف) در صورتي كه زن و مرد هر دو، با آگاهي از موضوع عدّه، و حكم شرعي آن (حرمت نكاح در عدّه) اقدام به ازدواج كنند؛ هر چند در زمان عدّه آميزش صورت نگيرد. البتّه چنين فرضي بسيار نادر است.

ب) چنانچه يكي از آن دو، يا هر دو، جاهل به حكم شرعي و موضوع آن باشند، و قبل از سپري شدن عدّه آميزش صورت پذيرد. در اين فرض، كه زياد رخ مي دهد، نيز بر يكديگر حرام ابدي مي شوند.

امّا در صورتي كه هر دو جاهل به

حكم و موضوع باشند، و آميزشي صورت نگرفته، يا در خارج عدّه صورت بگيرد، هر چند عقدشان باطل است، ولي موجب حرمت ابدي نمي شود، و مي توانند پس از سپري شدن عدّه، با عقد جديد زندگي تازه اي را شروع نمايند.

كوتاه سخن اين كه: تمام صورتهاي ازدواج در عدّه را مي توان در دو صورت زير خلاصه كرد:

اوّل: در صورتي كه از روي آگاهي به حكم و موضوع انجام شود، يا دخول صورت گيرد، حرام ابدي مي شوند.

دوّم: چنانچه بر اثر جهل باشد، و آميزشي تحقّق نيابد، حرمت ابدي نمي آورد.

امّا عقيدۀ فقهاي اهل سنّت:

شيخ طوسي رحمه اللّه در اين باره مي فرمايد:

حيله هاي شرعي و چاره جوئي هاي صحيح، ص: 159

«إذا تزوجها مع العلم بذلك و لم يدخل بها فرق بينهما و لا تحل له أبدا. و به قال مالك، و خالف جميع الفقهاء في ذلك. دليلنا اجماع الفرقة و اخبارهم «1»»؛

«هرگاه با زني كه در عدّه است، با اطّلاع و آگاهي بر مسأله، ازدواج كند، بايد از هم جدا شوند و بر همديگر حرام ابدي مي شوند؛ هر چند آميزشي صورت نگرفته باشد. مالك (يكي از فقهاي معروف عامّه) موافق نظريّۀ ماست، و با تمام فقهاي عامّه در اين مسأله مخالفت كرده است. دليل ما اجماع و اتّفاق فقهاي شيعه، و اخبار و روايات اهل البيت عليهم السّلام است».

ايشان در مورد صورت جهل به مسأله با فرض دخول در زمان عدّه مي گويد:

«إذا تزوجها في عدّتها مع الجهل بتحريم ذلك، و دخل بها فرق بينهما و لم تحل له أبدا و به قال عمر و مالك و الشافعي في القديم. و قال في الجديد تحل له بعد انقضاء عدّتها و به قال أبو حنيفة و باقي الفقهاء.

دليلنا اجماع الفرقة و طريقة الاحتياط «2»»؛

«در صورت جهل و دخول در زمان عدّه، نيز بايد از هم جدا شوند، و حرمت ابدي ايجاد مي شود. عمر و مالك و شافعي در فتواي قديم خود هم عقيدۀ ما هستند؛ ولي در نظريّۀ جديدش معتقد است پس از پايان عدّه مي توانند از نو عقد بخوانند. همان گونه كه ابو حنيفه و بقيّۀ فقهاي اهل سنّت نظريّۀ جديد شافعي را پذيرفته اند. دليل ما اجماع فقهاي شيعه، و مقتضاي احتياط است».

______________________________

(1). الخلاف، كتاب النكاح، مسألۀ 97.

(2). الخلاف، كتاب النكاح، مسألۀ 98.

حيله هاي شرعي و چاره جوئي هاي صحيح، ص: 160

صاحب جواهر (رضوان اللّه عليه) پس از طرح مسألۀ ازدواج در عدّه در حال علم و آگاهي از حكم و موضوع، و همچنين در صورت جهل ولي آميزش در حال عدّه، و حكم به بطلان و حرمت ابدي، مي فرمايد:

«بلا خلاف اجده في شي ء من ذلك، بل الاجماع بقسميه عليه، و هو الحجّة بعد المعتبرة المستفيضة»؛

«هيچ اختلافي در بين فقهاي شيعه در هيچ يك از اموري كه ذكر شد نيافتم. بلكه اجماع و اتّفاق آنان، هم اجماع منقول و هم اجماع محصّل، در اين مورد وجود دارد، و اين اجماع، علاوه بر روايات فراوان، مستند ما در اين فتواست».

خلاصه اين كه جاي هيچ شبهه اي باقي نمي ماند كه در صورت علم، هر چند آميزش صورت نگيرد، و در صورت جهل، به شرط آميزش در عدّه، حرمت ابدي قطعي است، و اين، نظر تمام فقهاي شيعه است.

مستند نظريّۀ حرمت ابدي

مستند فقهاي شيعه در اين مسأله، علاوه بر اجماع و احتياط در مسائل مربوط به نكاح، روايات فراواني است كه همگي در باب هفدهم از ابواب المصاهرۀ وسائل الشيعة

آمده است.

در باب مذكور بيست و دو روايت ذكر شده، كه به جز دو سه روايت، تمام آن دلالت بر بحث ما دارد. عمدۀ آن روايات را مي توان به پنج گروه تقسيم كرد:

حيله هاي شرعي و چاره جوئي هاي صحيح، ص: 161

1- رواياتي كه مدار حرمت ابدي را، علم به حكم و موضوع مي داند؛ مانند روايت اوّل و چهارم و پنجم و هفدهم.

2- رواياتي كه معيار آن را آميزش در عدّه مي شمارد؛ مثل روايت دوّم و ششم و هفتم و نهم و بيستم.

3- رواياتي كه علم و آميزش، هر دو را ملاك مي داند؛ مانند روايت سوّم.

4- رواياتي كه فقط بطلان نكاح در عدّه را مطرح كرده، و در مورد حرمت ابدي سكوت دارد. مثل روايت هشتم و يازدهم و دوازدهم و سيزدهم و چهاردهم و پانزدهم و هيجدهم.

5- رواياتي كه نكاح در عدّه را مطلقا باعث حرمت ابدي مي داند؛ مانند حديث شانزدهم و نوزدهم.

براي رعايت اختصار، از ذكر تك تك روايات صرفنظر شد، ولي نتيجۀ جمع ميان تمام روايات فوق همان است كه فقهاي شيعه به آن فتوا داده اند؛ يعني حرمت ابدي در دو صورت:

1- صورت علم، 2- در صورت جهل و آميزش در زمان عدّه.

راه كاري براي نجات از حرمت ابدي

همان گونه كه گذشت، حكم به حرمت ابدي در مواردي كه ذكر شد، و مورد اتّفاق فقهاي شيعه بود، تعداد زيادي از خانواده ها را در بن بستي شديد قرار داده است.

آيا واقعا هيچ راه چاره اي وجود ندارد؟ چنين خانواده هايي به

حيله هاي شرعي و چاره جوئي هاي صحيح، ص: 162

يقين مقصّر، و در فراگيري معارف ديني و احكام شرعي كوتاهي نموده، و خودشان براي خود مشكل آفريده اند. امّا آيا نمي توان راه كاري براي ازدواج مجدّد چنان زوج هايي پيدا

كرد؟

ما پس از مطالعات مستمر و پيگير، و تلاشهاي علمي فراوان، و بحثهاي طولاني، و تفكّر و تعمّق و انديشه در زواياي مختلف اين مسألۀ پيچيده، به لطف پروردگار راه حلّي يافته ايم، كه براي اكثر آنها كارساز است، و آن اين كه:

در محيطهاي ما معمولا صيغۀ عقد ازدواج، مخصوصا در نكاح دائم، توسّط وكيل اجراء مي گردد. يعني عروس و داماد به وكيل خود وكالت مي دهند كه صيغۀ صحيح نكاح را براي آنان جاري نموده، تا بتوانند در كنار هم تا آخر عمر با آرامش خيال زندگي كنند. بنابراين، محدودۀ وكالت وكيل «ايجاد عقد صحيح» مي باشد، نه ازدواجي كه فاسد است، و حرمت ابدي به دنبال داشته باشد. بدين جهت، چنانچه وكيل صيغۀ عقد ازدواج فاسدي را اجرا كند، چنين عقدي اثري ندارد، زيرا از روي ناآگاهي خارج از محدودۀ وكالتش عمل كرده، و صيغه اي خوانده كه وكالت در آن نداشته است. بنابراين هيچ اثري بر چنين نكاحي باز نمي شود. هر چند روابط زناشويي آن مرد و زن روابط حرامي محسوب نمي شود، زيرا تصوّر مي كردند زن و شوهر هستند، و در حقيقت احكام وطي به شبهه را دارد.

در يك جملۀ كوتاه، آنچه واقع شده (نكاح فاسد) مورد نظر عروس و داماد نبوده، و آنچه مورد نظر عروس و داماد بوده (نكاح صحيح) رخ نداده است. بنابراين در حقيقت عقدي از سوي زوجين نه مباشرتا و نه

حيله هاي شرعي و چاره جوئي هاي صحيح، ص: 163

وكالتا انجام نشده، تا موجب حرمت ابدي شود.

اين، راه كاري مشروع و هماهنگ با ادلّۀ شرعي است، براي كساني كه مبتلا به نكاح در عدّه مي شوند. البتّه ما استفاده از اين راه كار را به كساني كه

دست به چنين ازدواجهايي زده، و جدايي برايشان مشكل است توصيه مي كنيم. در غير اين صورت، بهتر است احتياط كنند، و از چنين ازدواجي چشم بپوشند.

پاسخ به چند سؤال

در اينجا سه سؤال پيرامون راه كار ارائه شده به ذهن مي آيد، كه نياز به پاسخ دارد:

سؤال اوّل: آنچه گفتيد در صورتي صحيح است كه زوج، شخصي را وكيل نمايد، تا براي او همسري اختيار كند؛ هر زني كه باشد. امّا اگر زن خاصّي را نام ببرد، و به وي بگويد: «فلان خانم را براي من عقد كن» راه كار مزبور فايده اي ندارد، و آنچه در عصر و زمان ما رخ مي دهد، غالبا از همين قبيل است. در اين مورد چه بايد كرد؟

پاسخ: وكالت در امر ازدواج به دو صورت امكان پذير است:

الف) شخصي را وكيل كند تا فقط صيغۀ عقد را بخواند؛ خواه نكاح صحيح باشد يا باطل.

ب) به او وكالت دهد آن زن را به همسري او در آورد.

در صورت اوّل حرمت ابدي بعيد نيست. ولي كمتر كسي پيدا مي شود كه چنين وكالتي بدهد.

امّا در صورت دوّم، كه غالب وكالتها از اين قبيل است، اگر زني را

حيله هاي شرعي و چاره جوئي هاي صحيح، ص: 164

براي او عقد كند كه در عدّه است، بدون شك مشمول وكالت نيست، زيرا او وكالت در نكاح صحيح داده است. همان گونه كه اگر به وكيل خود بگويد: «از فلان كس، فلان خانه را برايم خريداري كن.» سپس معلوم شود كه خانه غصبي بوده، چنين وكالتي باطل مي باشد. هر چند موكّل جنس و فروشنده را از ابتدا مشخّص كرده باشد، زيرا خانۀ غصبي قابل نقل و انتقال به ديگران نيست.

سؤال دوّم: اين راه كار اختصاص به عقدهايي كه

توسّط وكيل جاري مي شود، ندارد. بلكه در مواردي كه شخص براي خودش عقد مي خواند نيز جاري است، زيرا هدف زن و مردي كه براي خود صيغۀ عقد مي خوانند، ايجاد نكاح صحيح و علقۀ زوجيّت مشروع مي باشد، و فرض اين است كه حاصل نشده است. بنابراين در اين موارد نيز آنچه هدف آنها بوده (عقد صحيح) حاصل نشده، و آنچه حاصل شده (عقد باطل) منظور آنان نبوده است. در حالي كه روايات دالّ بر حرمت ابدي، كه بحث آن گذشت، شامل آن مي گردد.

پاسخ: اين سخن در حقيقت اجتهاد در مقابل نصّ است؛ زيرا مفهوم روايات مورد اشاره در عقد بالمباشرة، چنانچه در زمان عدّه صورت پذيرد (با شرايطي كه گذشت) حرمت ابدي است، هر چند عقد اجرا شده عقد فاسدي باشد، و به تعبير ديگر، عقد فاسد در اينجا تعبّدا سبب حرمت ابدي است ولي در مورد وكالت اصلا عقدي از ناحيۀ زوج صورت نگرفته است.

سؤال سوّم: هر چند فرق ميان عقد وكالتي و مباشرتي، تفصيل خوبي به نظر مي رسد، و راه كار حاصل از آن حقيقتا مشكل بسياري از

حيله هاي شرعي و چاره جوئي هاي صحيح، ص: 165

گرفتاران «نكاح در عدّه» را حل مي كند؛ ولي روايات حرمت ابدي شامل هر دو مي شود. دليل شما بر اين تفاوت و تفصيل چيست؟

پاسخ: آنچه در زمان صدور و بيان روايات مورد بحث، مرسوم و متداول بوده، عقد مباشرتي بوده است. بنابراين، روايات ناظر به چنان عقدهايي مي باشد، و نسبت به عقدهاي وكالتي اطلاق ندارد، بلكه ساكت است، يعني نه آن را نفي مي كند و نه بر آن صحّه مي نهد، و اگر شك كنيم كه عقد وكالتي مؤثّر در حرمت ابدي است يا

نه؟ اصالة الحلّية حكم به صحّت آن مي كند.

به عبارت ديگر، قدر متيقّن از روايات تحريم ابدي، عقدهاي مباشرتي است. امّا عقدهاي وكالتي مشكوك است، بنابراين روايات مذكور شامل آن نمي شود، بلكه مشمول اصالة الحلّية است.

اضافه بر اين، اصولا وكالت در اين گونه موارد به كلّي باطل است، و وكالت باطل اثري ندارد.

در اين فتوا تنها نيستيم

پس از دست يافتن به راه كار مذكور، و لغو تحريم ابدي در نكاح در عدّه در صورتي كه وكيل از دو طرف عقد را خوانده، و يا حتّي در مواردي كه يك نفر خود صيغه را خوانده، و وكيل طرف دوّم آن را قبول كرده است، به فتواي جالبي از استاد عاليقدر، آية اللّه العظمي خويي رحمه اللّه در دو كتاب «مستند العروة» و «المباني في شرح العروة»، دست يافتيم، كه ايشان نيز همين نظريّه را با اندك تفاوتي پذيرفته اند. به متن عبارت معظّم له توجّه كنيد:

حيله هاي شرعي و چاره جوئي هاي صحيح، ص: 166

«إلّا أن للمناقشة في ثبوت الحرمة الأبديّة حتّي في صورة التعيين و العلم بالحكم و الموضوع، أو الجهل و لكن مع الدخول بها مجالا، نظرا لعدم شمول دليل التحريم له. و ذلك لأن موضوع الحرمة في لسان الأدلّة لما كان هو التزويج من امرأة ذات عدّة كان لا بدّ في ثبوت هذه الحرمة من صدق الانتساب. إذ لو لاه لما كان لثبوتها وجه … و من ثمّ كان عدم ثبوت الحرمة الأبديّة في المقام واضحا، فإن الانتساب نتيجة فعل الوكيل إنّما يكون فيما إذا كانت الوكالة صحيحة و امّا إذا كانت باطلة فلا وجه لنسبة الفعل الصادر من فاعله إلي غيره. و مقامنا من هذا القبيل فإن الوكالة باطلة نظرا لاختصاصها

بما يصحّ صدوره من الموكل نفسه، فما لا يصحّ صدوره منه لا يصحّ فيه التوكيل أيضا، و حيث إنّ التزويج من امرأة ذات عدّة إذا صدر من نفسه كان محكوما بالبطلان، فلا تصحّ الوكالة فيه.» «1»

خلاصۀ كلام ايشان به شرح زير است:

«علّت اين كه در فرض وكالت حرمت ابدي ايجاد نمي شود اين است كه در صورت بطلان وكالت، فعل وكيل استناد به موكّل داده نمي شود، و محلّ بحث از همين قبيل است. زيرا زوج و زوجه شخصي را براي عقد فاسدي وكيل كرده كه از آن اطّلاع نداشته اند، پس همان گونه كه انشاء عقد فاسد بالمباشرة صحيح نيست و امكان پذير نمي باشد، وكالت براي چنين عقدي نيز باطل است.»

تفاوت فتواي ايشان و ما اين است كه ايشان در فرض علم موكّل به

______________________________

(1). المباني في شرح العروة الوثقي، جلد 32، صفحۀ 175.

حيله هاي شرعي و چاره جوئي هاي صحيح، ص: 167

حكم و موضوع (حكم حرمت و موضوع نكاح در عدّه) معتقدند موجب حرمت ابدي نمي شود، ولي ما معتقديم كه در اين فرض امكان حكم به حرمت ابدي وجود دارد، زيرا اگر فرض كنيم كسي است كه از زني فرضا ناراحت است، و مي خواهد كاري كند كه او حرام ابدي شود، به كسي وكالت مي دهد كه در زمان عدّه عقد او را براي آن مرد بخواند تا بر همديگر حرام ابدي شوند. چنين وكالتي به عقيدۀ ما اشكالي ندارد، هر چند استاد آن را نپذيرفته است.

نتيجۀ نهايي

از كلّ مباحث اين فصل نتيجه مي گيريم كه:

اوّلا: هرگاه مردي از روي جهل و ناداني به مسائل شرعي، زني را كه در عدّه است به عقد خود در آورد، و در زمان عدّه با او

آميزش كند، و عقد توسّط وكيل خوانده شده باشد، حرمت ابدي ايجاد نمي شود. هر چند عقد مذكور باطل است، و پس از عدّه بايد تجديد گردد.

ثانيا: فقهاي اسلام بايد تمام سعي و تلاش خويش را جهت حلّ مشكلات مردم، تا آنجا كه ضوابط شرعي اجازه مي دهد، و از فقه سنّتي جواهري تجاوز نمي كند، و در راستاي رضاي پروردگار است، به كار گيرند. ولي البتّه حلّ مشكلات گرفتاران، مجوّز پناه بردن به قياس ظنّي و استحسان و دليلهاي غير معتبر نمي شود.

ثالثا: موارد بسيار نادري پيدا مي شود كه خواندن عقد وكالتي در عدّه، سبب حرمت ابدي مي گردد. و اللّه العالم

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109